دلم برای خودت تا همیشه ها تنگ است
قسم نخور که دوباره خدای من باشی
تو «مرد» بهمن و برفی عزیزِ مغرورم
نمی شود که بیایی بهارِ «زن» باشی

شبیه چلچله هایی که باورم شده است
صدای ناز تو توی اتاق پیچیده
دوباره سایه ای از تو گرفت مزرعه را
دلم به گرمیِ «عشق ِکلاغ»، پیچیده!

عرق که می ریزد از شرارت عشقت
به  تار تار وجودم هزار و یک چنگ است
دلم برای تو که «آرزو»ی من بودی
دلم برای خودم تا همیشه ها تنگ است...



آرزو حاجی خانی
حالی به باغ نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد