عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی
عنوان شعر اول : ۱چشمم بروی قصه ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه ی عمرم شکسته شد
با اینکه می خورد غم دل، مهربانی ات
ازچشمهای غمزده ام، حیف! خسته شد
درآخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان ازاین همه زخمم گسسته شد
دور و برم به جز دل دیوانه ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی دار و دسته شد
شاید تو هم کنار من آسوده تر شدی
نوروز بی بهار تو، روزی خجسته شد
عنوان شعر دوم : ۲دنبال می کردم تورا از پشت جالیزت
چیزی اگر می ریخت از آغوش زرخیزت...
چشمم به چشمان تو افتادآن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل انگیزت
با آرزوی دل سپردنهام خوش بودی
بی واهمه دل کنده بودی از همه چیزت
من را بغل می کردی از یک عصرپاییزی
من را بغل می کردی ازباران یکریزت
بی روسری می دیدی ام، دربین بازوهات
گم کرده بودی راه را از من به تب/ریزت
بی رحمی ات هم عادت رزم آوران بوده
می کشتی ام اززخمه ی بیراه چنگیزت
با عشق رقصیدن تورا، ازدور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت
حتی خیال بوسه هایت ازلب ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ور ِ میزت...
بر پلکهایم رد لبهای تو جا مانده
خوابم گرفته ازهوای سوز پاییزت!
عنوان شعر سوم : ۳رفتی بچینی باز هم ریواس هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاسهایت را
عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را
محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را
بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
در کنج آغوشم بکش پس راس هایت را
من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را
رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!
صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را
حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!