اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

دکلمه، کاری به جز دلت

دکلمه غزل از مجموعه کاری به جز دلت، 

آرزو حاجی خانی 

در آپارات


https://aparat.com/v/xJ4b9

دکلمه، کاری به جز دلت

ازسالها دوری ت

درآپارات

شعر ودکلمه آرزو حاجی خانی

https://aparat.com/v/Mt261 

نقد، کاری به جز دلت


تناسب و نامتناسب



عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ّبی سایه ها۱
باران به چشمانم زده، اما دلم خوب است
حتی تو بر زخمم نمک می پاشی هم خوب است

دمنوش آرامش برایم دم نکن... تنها،
در التیام دردهایم زهر و سم خوب است

وقتی در این دنیا کسی از عشق، بارَش نیست
پس دوستت دارم کجایش دم به دم خوب است؟

از روزهایی که دلت، پرشور و طوفانی ست
فهمیده ام که بعد این، هر چیزِ کم خوب است

عاشق کشی کن بعد آن مرده پرستی هات
دلخوش به اینم، دست آخر، مردنم خوب است

گفتی پس از این دور باشی، مصلحت این است
این قدر هم باور نمی کردم، ستم خوب است

من یک زنم که با هوای سوز همدردم
اما تو حالت با هوای دود و دم خوب است!

گیرم که روزم بی تو خوش باشد، دلم هم گرم
تا با تو تقدیرم زده هر چه رقم، خوب است

با نوش داروی نگاهت بعد سهرابم
با زجرهایت، باز عاشق می شوم خوب است

دریا به ساحل می رسد، آتش بزن دل را
بعد از غروبی سرد، چای تازه دم خوب است

از عشق رنجیدی، هوا غمبار در شهرت
در حس دلتنگی... ولی با تو قدم خوب است

از هر چه می بخشی دلت را،...آرزو کردم
با تو سفر در جاده ی پر پیچ و خم خوب است

فصل شکارست و دلت هم شیرتر از من
آهوت هم از بی قراری کرده رم..، خوب است

از هر طرف از راه می آیی ولی رفته ست
آنکس که عادت کرده دیگر، بی تو غم، خوب است

این درد را با عشق شیرین کن، تو هم خوش باش
که آرزوی عشق به اسمت قسم، خوب است!!

عنوان شعر دوم : بی سایه ها۲


بغض کردم به غم ِ شاعر عریان که تویی
ازغزلپاره ی آشفته ی بی جان که تویی

می تراود به امیدِ شب ِ با هم بودن
ازمیان غزلم آن «تو» ی پنهان که تویی

باز لبهای تو قسمت شده تا حد جنون
با مسلمان شدنم ازتبِ ایمان که تویی

آن تجلی شده ازحس فراسوی توأم
قبض روحی سرهرنقطه ی پایان که تویی

زیریک روسری تیره ،غم مرگ توبود
در نفس های زنِ خسته وویران که منم!



عنوان شعر سوم : بی سایه ها۳

بعدهمه دلمردگیها ، ای گل زیبام
میکارمت بی واهمه، در باغی ازرویام

زخم حسادت بر وبالِ عشق، ناچیز است
عشقی که خالی کرده دل را ازغم دنیام

آن روز آغوش من ازگیلان تو پربود
آن روز که دیوانه میشد خاطردریام

هرلحظه خوش بوده تمام قصه ی مهرت
درجای جای سرنوشت دل سپردنهام

برروی شب،سرمیگذارم مهربانی را
تاباسلام اولت روشن شود فردام

من باتوام،باتو،، که مردی ازدیارعشق..
درهرکجای قصه باشم ،...بازهم اینجام
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
با سلام به همراه گرامی پایگاه نقد شعر، نکات زیر در شعر ایشان به چشم می‌آید:

• در مصرع دوم بیت نخست، 《 هم》 در عبارت 《 می‌پاشی هم خوب است》در وزن گنجانده نمی‌شود، زیرا فقط در صورت از تلفظ افتادن حرف 《 ه》 و ادغامش با 《 می‌پاشی》 و هجی کردنش به شکل 《 پا شی یَم》، در وزن خواهد گنجید که خب با توجه به تبدیل حرف ه به ی صحیح نیست.
• در بیت 《 دمنوش آرامش برایم دم نکن... تنها،
در التیام دردهایم زهر و سم خوب است》
زهر و سم تتابع اضافات هستند و صرفا برای پر کردن وزن آمده‌اند. یعنی یک‌کدام از آن‌ها برای ساختن مفهوم ما و تصویر ما کافی است، و وجود هر دوتای آن‌ها ضرورتی ندارد.
• حرف و مفهومی را که در ذهن داریم، اگر به شکل شاعرانه و شکرین و جذابی روی کاغذ پیاده نکنیم، سروده‌ی ما شعر خوبی نخواهد بود. مثلا در بیت سوم شعر اول، حرف یک حرف ساده است و قابل فهم است. حالا این حرف را چون نتوانسته‌ایم به شکل ادیبانه و سخنورانه‌ای ابراز کنیم، به یک کشف خوب مبدل نشده است و تاثیری بر مخاطب ندارد.
حالا آن بیت معروف منوچهری را ببینید که می‌گوید: 《 خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...》. این بیت هم یک حرف ساده دارد: بلند شوید و خز بپوشید که فصل پاییز است. این حرف را اگر به همین شکلی که من گفتم به هرکسی بگوییم، هیچ اعتنایی نمی‌کند و شاید به ما هم بخندد، اما سراینده آمده به این شکل ادیبانه و شاعرانه آن‌را بیان کرده و قرن‌ها برای ما جذاب است و از دهن نیفتاده است. پس ما ملزمیم که حرف‌هایمان را شاعرانه در شعر پیاده کنیم، تا شعریت به سروده‌مان ببخشیم. این در واقع کار اصلی شاعر است.
• سراینده اگر می‌خواهد مخاطب را تا آخر شعر دنبال خودش بکشاند، باید در هر بیت، کشفی و ایده‌ی خلاقانه‌ای داشته باشد که ذهن مخاطب را قلقلک دهد.
• سراینده در بیت 《 من یک زنم که با هوای سوز همدردم/ اما تو حالت با هوای دود و دم خوب است!》 تلاش می‌کند که بین سوز، و دود و دم ارتباط برقرار کند، اما مشکل این است که سوز و دود و دم هر دو به طور جداگانه در جای محکمی در جملات خود ننشسته‌اند، که حالا پیوندشان پیوند مبارکی باشد و به هم بیایند و همدیگر را توجیه کنند. خب مسئله این است که همدم بودن با هوای سوز، فقط یک جمله‌ی خبری‌ست، و نکته‌‌ای جالب توجه در ان نیست و آبستن اتفاقی خاص نیست. اهل دود و دم بودن تو هم یک گزاره‌ی خبری‌ست و حائز اتفاقی جالب توجه نیست. به همین خاطر گردهمایی این دو گزاره، منتج به یک نتیجه‌ی دلچسب نشده است.
• آشفتگی ارکان جمله، همیشه به نفع شعر نیست و گاهی دکلماسیون طبیعی شعر را خراب می‌کند و از ریل خارج می‌شود. مثلا در بیت 《 گیرم که روزم بی تو خوش باشد، دلم هم گرم / تا با تو تقدیرم زده هر چه رقم، خوب است》در مصرع دوم، جابه‌جایی شدید ارکان جمله و آغاز آن با یک حرف ربط غیر ضروری و نامفهوم( تا)، بیشتر حالت تصنعی به خودش گرفته است و به مخاطب این حس دست می‌دهد که انگار سراینده به زور حرفش را در این فضا چپانده است.
• تناسبی که سراینده در بیت 《 دریا به ساحل می رسد، آتش بزن دل را/ بعد از غروبی سرد، چای تازه دم خوب است》 بین دلسردی و آتش و غروب سرد و چای، و دریا و ساحل ایجاد می‌کند، تناسب خوبی‌ست و شعریت این بیت را نسبت به سایر ابیات بیشتر کرده است.
• در بیت 《 از عشق رنجیدی، هوا غمبار در شهرت/"در حس دلتنگی... ولی با تو قدم خوب است》، دو اشکال وجود دارد: اول اینکه فعل 《 است》 بدون دلیل از جمله‌ی 《 هوا غمبار ( است) در شهرت》حذف شده است. دوم اینکه نحو در جمله‌ی 《 با تو قدم خوب است》 رعایت نشده و غلط است. صحیحش این است که بگوییم: با تو قدم( زدن) خوب است.
• ارتباط عمودی بین بیت‌های یک شعر و بین مصرع‌های یک بیت، از ضروریات است. مثلا در بیت 《 از هر چه می‌بخشی دلت را،...آرزو کردم/ با تو سفر در جاده ی پر پیچ و خم خوب است》 دو مصرع با هم، همپوشانی تصویری، محتوایی و زبانی ندارند.
• غزل دوم از موسیقی و توازن بهتری به نسبت شعر نخست برخوردار است. حتی سراینده سعی کرده در بیت آخر از تکنیک‌های روز استفاده کند و قافیه و ردیف را از محور 《 تو》 به محور 《 من》 تغییر دهد.
• در شعر سوم که شعری محاوره است هم به جز نکات بالا که در جاهایی از آن وجود دارد، نکات دیگری وجود دارد. مثلا در اغلب بیت‌ها، حرف مهم و کشف چشم‌گیری وجود ندارد. دیگر اینکه وقتی قرار است  محاوره حرف بزنیم، نباید وسط کار با زبان معیار حرف بزنیم. به طور مثال در بیت 《 برروی شب،سرمیگذارم مهربانی را/ تاباسلام اولت روشن شود فردام》، 《 می‌گذارم》 و 《 شود》 به شکل زبان معیار به کار رفته‌اند.

به هر روی گفتن این نکات برای خانم حاجی‌خانی ضرورت داشت و من سعی کردم صریح و واضح در مورد نکات لازم حرف بزنم، بلکه  مفید واقع شود.
برای ایشان آرزوی موفقیت دارم.

نقد، کاری به جز دلت

حدود خویش




عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : بی سایه ها۱

روزی نیاید از دل من بی خبر شوی!
در تنگنای دامن من شور و شر شوی... یا
درگیرودار دامن من شور و شر شوی

این آرزوی پیچک باغ دلت نبود؟
باران به ریشه ات زنم، تو تازه تر شوی

بین سیاهی شب دنیای بی پناه
دست تو را بگیرم و تو شعله ور شوی

من از تو رو نگیرم و در هر کجای راه
با گامهای خسته ی من، همسفر شوی

 از تو، تو را بخواهم و قربانی ام کنی
عاشق ترین خدای من این بار اگر شوی!!


عنوان شعر دوم : بی سایه ها۲

آورده بودی با خودت ریواس هایت را
با گرمی ات، با بوسه ها، گیلاس هایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
بگذار با عشق و محبت راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!

عنوان شعر سوم : بی سایه ها۳

آغازکردم ازلبانت سیب چیدن را
با کودکی ات درهوای دل ، دویدن را

قلبم برای مهربانی کردنت تنگ است
یادم بده با چشمهایت خوب دیدن را

من ازتبار زخمهای عشق فرهادم
میخواهمت! حتی همین سختی کشیدن را

بگذار بعد از سالها دوری ت خوش باشم
ویران نکن آینده ی بعد از رسیدن را

شبهای من از چشمهایت رنگ میگیرد
من دوست دارم درهوای تو دمیدن را!

نقد این شعر از : جواد چراغی
سه اثر در قالب غزل و درونمایه عشق پیش روی ماست آنهم از یک شاعر با بیش از پنج سال سابقه شاعری. همانطور که مشخص است شاعر اصول لازم را میداند. و از عهده قالب غزل برآمده.حال آنچه را که لازم است بعد ازین مرحله گوشزد کرد مواردی ست در راستای هرچه بهتر شدن کیفی اثر.
ازین رو خوش میدارم بیت به بیت به نکاتی مهم در هر بیت اشاره کنم تا مولف با ذهن روشن‌تر بتواند با آن مواجه گردد
اثر نخست.
بیت نخست. شاعر در مصرع نخست آرزویی میکند و میخواهد که یار از دلش بی خبر نباشد اما در مصرع دوم یک‌ مضمون کاملا دور و بی ربط را به کار میبرد آنچه که مخاطب میتواند با توجه به دستور جمله نتیجه بگیرد این است: (اگر از من بی خبر شوی در تنگنای دامنم شور و شر خواهی شد) خب سوال اینجاست که این دو مساله از نظر دال و مدلولی چه ربطی به هم دارند؟
بیت دوم. مساله اصلی در این بیت اشکال وزنی موجود در مصرع دوم میباشد که بایست به این صورت نوشته شود(باران به ریشه ات زنم و تازه تر شوی)

بیت سوم. تتابع اضافاتی که در مصرع نخست ایجاد شده به ضرر زبان و موسیقی تمام شده است. (بینِ سیاهیِ شبِ دنیای بی پناه) این تعداد کلمه به کار رفته است تا تنها یک مضمون را بیان کند: (در شب بی پناه) چون شب سیاه است و نباز نیست که بگویید سیاهی شب. شب دنیا هم یک حشو است . یعنی ما وقتی میگوییم شب دنیا یا دنیای بی پناه چه مضمون تازه ای به این بافت معنایی اضافه میشود؟ شاعر باید به مساله ایجاز نگاه ویژه داشته باشد و تا جایی که میتواند از کمترین کلمات با بار معنایی بیستر استفاده کند. البته گفتنی ست تصویر و مضمون موجود در این بیت قابل تامل و زیباست.
بیت چهارم. فاعل در مصرع نخست (من) هست اما در مصرع دوم (تو).

هر چند از لحاظ منطق معنایی مشکلی ندارد اما ذهن انتظار دارد اینگونه بشنود:(من از تو رو نگیرم و در هرکجای راه/ با گامهای خسته ی تو همسفر شوم)

بیت آخر. در این بیت مصرع دوم بسیار گنگ است. (عاشقترین خدای من اینبار اگر شوی) دقیقا به چه معناست؟ اگر شوی ؟ به کدام بخش جمله یا بیت مربوط میشود؟

اثر دوم.
انچه در این اثر مشهود است و شاعر را دچار کرده مساله قافیه پردازی ست. به جرات میتوان گفت تک‌تک بیتها برای قافیه سروده شده است. وقتی شاعر سراغ قافیه کم‌کاربرد و خاص میرود معمولا دچار این مساله میشود. در این نوع، قوافی قابل حدس است. شعر فرم ندارد. بیتها هر کدام حرف خودشان را میزنند. و ارتباط عمودی در شعر ضعیف است. مواردی را جزیی‌تر در چند بیت مثال خواهم آورد که سایه سنگین این نوع قافیه چه با کلیت یک اثر میکند. در بیت نخست نقش معنایی (ریواس) چیست و هم اینکه نسبت دادن ریواس به شخص چه مفهومی دارد. آیا ریواس در نقش چیز دیگری ست که شخص صاحب آن میباشد؟ مثلا در مصرع دوم کلمه گیلاس میتواند استعاره‌ای از بوسه باشد. اما ریواس نتوانسته حتی به این مرحله از استعاره برسد.

مشکل اساسی دیگر که در واقع نقش این قوافی خاص را سخت تر کرده است استفاده از ضمیر (...ت) در پایان قوافی ست.
در بعضی ابیات این ضمیر حل میشود اما در بیشتر موارد گنگ می‌ماند که مثلا منظور ریواس‌هایت چیست.

در بیت سوم. مصرع دوم .میزان بکن با حس من مقیاسهایت‌ را ) در واقع باید گفت بیان و لحن شاعرانه نیست شاعر برای رسیدن به قافیه لحن شعری را نیز از دست داده است. اینگونه که کلمه مقیاس را ابتدا به عنوان قافیه انتخاب کرده و سپس دیگر کلمات بیت را بر اساس آن چیده و از عناصر دیگر غافل مانده است.
بیت چهارم. در این بیت خطای قافیه مشهود است. کلمه راَس نمیتواند قافیه محسوب شود. زیرا بصورت (رَس) خوانده میشود. حال جدای ازین که معنای خود کلمه ( راس‌هایت) چه میتواند باشد.

بیت‌ پنجم.در اینجا نیز شاعر اسیر قافیه شده. کلمه تاس بعتوان قافیه انتخاب شده و به تبع آن کلمه تخته نرد آمده و فرم معنایی بر این اساس ساخته شده. تا جایی که شاعر حتی به اجبار خودش را به تخته نرد تشبیه کرده آنهم با صفت (خسته) که در واقع این نوع تشبیه هیچ جای توجیهی ندارد.

بیت هفتم. در این بیت کلمه پاس به عنوان قافیه به ذهن شاعر رسیده اما برحلاف بیتهای دیگر که بر اساس قافیه ساخته میشد اینجا حتی شاعر قافیه پردازی نیز نکرده است . و مخاطب نمیتواند درک‌کند که (پاس هایت) یعنی چه.
بیت آخر نیز با یک شکست قافیه یا تغییر قافیه روبروست که دلیلی برای آن وجود ندارد

اثر سوم
میتوان گفت یک غزل سالم. با زبانی شسته و چکش کاری شده. دارای فرم و مضمون‌پردازی مناسب.
شعر با کلمه (آغاز) آغاز میشود و در ادامه نقش محوری سیب و ارتباطش با این کلمه هوشمندی شاعر را میرساند.
در بیت دوم نوع برخورد شاعر با کلمه محوری (چشم) که خوب دیدن را مصداق مهربانی میداند در واقع حسن محسوب میشود. هر چند کلمه قلب قابل قبول نیست. باید گفت دلم تنگ است . قلبم تنگ است اصطلاع صحیحی نیست.
در بیت سوم باید گفت :میخواهمت حتی با سختی کشیدن.
دو جمله مجزا (میخواهمت) و ( میخواهم حتا همین سختی کشیدن را) که در واقع میخواهمت نمیتواند قسمتی از جمله دوم باشد. و در ضمنِ جمله دوم فعل(میخواهم) وجود دارد.

بیت چهارم. آینده‌ی بعد از رسیدن چه کسی؟ اگر حرف خوش بودن از دوری معشوق است باید فرم جمله اینگونه می‌بود(ویران نکن آینده ام را بعد از رسیدنت)
بیت آخر.این بیت میتوانست بسیار بیت زیبایی باشد اما شاعر در قافیه کم آورده و کلمه مناسبی را از لحاظ معنایی انتخاب نکرده است. دمیدن . ارتباط ضعیفی با رنگ و چشم و شب دارد.
حتی اگر میگفت من دوست دارم در هوای تو پریدن را قابل قبول تر بود.
انچه که در کلیت آثار ارائه شده گفتنی ست مساله عدم استقبال شاعر از آشنایی زدایی‌هایی معنایی و زبانی ست . تا وقتی که آشنایی زدایی در شعر برایمان اصل نباشد نمیتوانیم حدود پرواز تخیل را گسترش دهیم و دچار تکرار یا بازگو کردن دیگران میشویم. شاعر وقتی که خویش را بازگو میکند در واقع آشنایی زدایی کرده زیرا ( خویش) هیچ شباهتی به دیگران ندارند. که اگر داشته باشد دیگر خویش نیست.

..


نقد، کاری به جز دلت

توامان تناسب و بی‌تناسبی



عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ۱
چشمم بروی قصه ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه ی عمرم شکسته شد

با اینکه می خورد غم دل، مهربانی ات
ازچشمهای غمزده ام، حیف! خسته شد

درآخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان ازاین همه زخمم گسسته شد

دور و برم به جز دل دیوانه ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی دار و دسته شد

شاید تو هم کنار من آسوده تر شدی
نوروز بی بهار تو، روزی خجسته شد

عنوان شعر دوم : ۲

دنبال می کردم تورا از پشت جالیزت
چیزی اگر می ریخت از آغوش زرخیزت...

چشمم به چشمان تو افتادآن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل انگیزت

با آرزوی دل سپردنهام خوش بودی
بی واهمه دل کنده بودی از همه چیزت

من را بغل می کردی از یک عصرپاییزی
من را بغل می کردی ازباران یکریزت

بی روسری می دیدی ام، دربین بازوهات
گم کرده بودی راه را از من به تب/ریزت

 بی رحمی ات هم عادت رزم آوران بوده
می کشتی ام اززخمه ی بیراه چنگیزت

با عشق رقصیدن تورا، ازدور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت

حتی خیال بوسه هایت ازلب ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ور ِ میزت...

بر پلکهایم رد لبهای تو جا مانده
خوابم گرفته ازهوای سوز پاییزت!      

عنوان شعر سوم : ۳
رفتی بچینی باز هم ریواس هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاسهایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
در کنج آغوشم بکش پس راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!
نقد این شعر از : ضیاءالدین خالقی
از سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی، 45 ساله، از استان مازندران، باسابقه‌ی شاعری بیش از پنج سال، سه غزل به‌ دستم رسیده به شماره های 1 و 2 و 3؛ غزل‌هایی بااحساس، با ابیاتی تازه و زیبا؛ اگرچه در این غزل‌ها به ابیاتی برمی‌خوریم که شعر را به سستی و ضعف می‌کشانند یا این‌که مفاهیم و تصاویر را به‌واسطه‌ی کلماتی نامناسب، خوب انتقال نمی‌دهند.
غزل 1 برخلاف دو غزل بعدی، کمتر امروزی و نوع بیان و فضای شعرش بیشتر در حال و هوای شاعرانی نظیر شهریار و رهی معیری و امثال آنان می‌گردد:
«چشمم به روی قصه‌ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد
با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد
در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع دوم از بیت اول، شاعر می‌گوید: «قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد»، در صورتی که دور از جان شاعر، هنوز شیشه‌ی عمر او نشکسته است. شاعر می‌خواسته «شکسته‌شدن دل را به شیشه تشبیه کند» اما بهتر بود این شیشه، شیشه‌ی عمر نمی‌بود. البته می‌شود گفت «قلبم مرد و شیشه‌ی عمرش شکست اما نمی‌توان گفت که «دلم شکست یا مرد به‌مانند شیشه‌ی عمر من»؛ چون هنوز شاعر وفات نیافته است. شاید اگر شاعر به‌جای «عمرم» می‌آورد «عمری»، تا حدی مفهوم توجیه می‌شد.
در ادامه، شاعر می‌گوید:
« با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد»
در صورتی که قاعده این است که «کسی که مهربان است و مهربانی‌اش غم دل یارش را می‌خورد، نمی‌تواند از چشم‌هایش خسته شود.» بنابراین، این دو مصراع با هم تناسبی ندارند. تضادی هم اگر قرار است در شعر صورت پذیرد، آن نیز قاعده و تمهیدات خودش را می‌طلبد، زیرا تضاد در این بیت، تضاد دور از ذهن است و از بی‌تناسبی می‌گوید.
بیت بعدی نیز ضعف تالیف دارد و سستی سطرها به‌واسطه‌ی نوع بیان خود را نشان می‌دهند:
«در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع نخست بیت بالا، نوعی سادگی و صمیمت است(هرچند مصراع و حرفش تکراری و مستعمل است) که شعار «قلب جهان... » را برنمی‌تابد. «زخمم» نیز به سستی مصراع کمک کرده است.
بیت ذیل زیبا و تازه است و اگر در یک غزل نسبتا داش مشتی‌ای قرار بگیرد که از جنس خودش باشد، طبعا زیباتر و موثرتر خواهد بود:
«دور و برم به‌جز دل دیوانه‌ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی‌دار و دسته شد.»
بی‌رحمی مفهوم بیت آخر نیز با توجه به احساسی‌بودن غزل، اصلا مناسب نیست؛ زیرا «خجسته‌شدن روز بی‌بهار حضور یار، حتی یار بی‌وفا»، حرف عاشقان نیست و عاشقانه نیست.
اما غزل 2 که بیت اولش کمی گنگ است؛ زیرا «دنبال‌کردن یار در جالیز معنا دارد اما از پشت جالیزش چندان مفهوم نیست»؛ به‌خصوص اگر بعد از این دنبال‌کردن «چیزی اگر از آغوش زرخیز یار نسب معشوق شود» که در کل نامفهومش می‌کند:
«دنبال می‌کردم تو را از پشت جالیزت
چیزی اگر می‌ریخت از آغوش زرخیزتL...
برعکس بیت اول، بیت دوم در شاعرانگی خود هم مفهوم است و هم زیبا؛ چرا که شاعر تناسب‌ها و هارمونی و ساختار بیت را حفظ و رعایت کرده است:
«چشمم به چشمان تو افتاد آن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل‌انگیزت.»
«عطر چای را به عطر دل‌انگیز یار ربط دادن بسیار زیباست». ضمن این‌که روانی و سلاست زبان و بیان در این بیت به‌درستی و پیاده شده است.
بیت سوم هم در میانه‌ی شعر با شرحی از شرح‌های عاشقی، در تکمیل و استحکام غزل کوشیده است:
«با آرزوی دل سپردن‌هام خوش بودی
بی‌واهمه دل کنده بودی از همه چیزت.»
بیت چهارم هم بسیار روان و در انتقال عاطفه زیباست؛ اگرچه بهتراست به‌جای «از» مصراع اول «در» بگذارد. «در یک عصر پاییزی»
این مصراع: «من را بغل می‌کردی در یک عصرپاییزی» مصراعی عادی است اما وقتی در کنار شاعرانگی مصراع دوم خود قرار می‌گیرد، رنگ و بوی عاطفه آن نیز به این مصراع منتقل می‌شود و هر دو زیبا می‌شوند:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
با این‌که مصراع اول را اگر جداگانه و تنها و بی‌مصراع دومش بخوانی، چیزی جز یک حرف معمولی و عادی نیست. پس اگر می‌گوییم شاعران می‌توانند جادو کنند، یکی از آن مواقع، این‌گونه مواقع است:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
بیت ذیل هم اضافی است. زیرا تعبیری نامناسب را یدک می‌کشد. «مگر عادت رزم‌آوران بی‌رحمی است» ، آن هم در مقابل جنس لطیف؟» میدان جنگ برای رزم‌آوران طبعا میدان دیگری است و هرجا برایشان که میدان رزم نیست. در واقع شاعر می‌خواسته بگوید که «رزم‌آوران هرجا که می‌روند، خلق و خوی خود را با خود می‌برند.» که البته اگر این مفهوم و منظور را به شکل دیگر و بهتر و منطقی‌تری می‌گفت، شاید پذیرفتنی می‌شد:
«بی‌رحمی‌ات هم عادت رزم‌آوران بوده
می‌کشتی‌ام از زخمه‌ی بی‌راه چنگیزت.»
مصراع ذیل هم زیباست و نوع بیان و زبانش دلچسب و روان و پسندیده:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست.»
در کل، سه بیت پایانی هم تصاویرش تازه و بکر است، زبانش هم امروزی است و در هارمونی خود پیچیده شده است، و این‌ها همه سبب زیبایی است و زیبایی‌ساز است:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت
حتی خیال بوسه‌هایت از لب‌ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ورِ میزت...
بر پلک‌هایم رد لب‌های تو جا مانده
خوابم گرفته از هوای سوز پاییزت.
بیت‌های مشکل‌دار غزل سوم هم این‌هاست:
«رفتی بچینی باز هم ریواس‌هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاس‌هایت را
که کلمه‌ی «جعبه» مصراع را خراب و سست کرده. آمدن «ریواس» در بیت نخست نیز با این مفهوم عادی و در مقام قافیه، به سستی بیت بیشتر دامن می‌زند.
محدوده ی عشق تو را هر کس نمی ‌فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس‌هایت را»
«میزان بکن» از فصاحت و روانی بیت تا حدی می‌کاهد.
«بین من و تو، امتداد خط تنهایی‌ست
در کنج آغوشم بکش پس راس‌هایت را»
اگرچه مصراع دوم مفهوم باشد و هم «در کنج هندسی بتوان راس کشید»، مشکل بیان این مفهوم است که سخت بیان شده و روانی در کارش نیست؛ خاصه باحضور بی‌جای «پس» که سخت در سستی بیان و زبان مصراع دوم دخالت دارد. هرچند مصراع اولش هم چندان روان نیست.
«من تخته‌نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس‌هایت را»
در بیت بالا نیز کلمه‌ی «عالمه» که یک کلمه محاوره‌ای است، جایز نیست که در یک شعر سراپا کتابی بیاید. مصراع دوم هم بیان سستی دارد.
در عوض، سه بیت آخر غزل 3 تازه و نو است؛ بیت‌هایی که بیان و زبان‌شان نیز استوار است:
«عطر بهار از لای موهای تو می‌ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس‌هایت را
رفتی و رد تیشه‌ات بر سینه‌ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس‌هایت را
حال و هوای خوب قلبم برنمی‌گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...»


نقد، کاری به جز دلت

نقد این شعر از : امیرعلی سلیمانی
در این یادداشت مروری نقادانه خواهیم داشت به سه اثر از دوست شاعر سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی، از آن جا که برای اولین بار است برای پایگاه نقد شعر اثر ارسال کرده‌اید از طرف خودم و همکارانم ورود شما را خوشامد می‌گویم، امیدوارم حضور در این پایگاه برای شما مفید باشد.
ابتدا در خصوص سوالی که در پایان شعرها فرموده‌اید عرض کنم جواب قطعی ندارد، یعنی آینده یک شاعر را نمی‌توان پیش‌بینی کرد، چه بسیار شاعرانی که شروعی بسیار خوب داشته‌اند و در میانه راه به کل شعر را کنار گذاشته‌اند و چه بسیار شاعرانی که متوسط بودند و به ناگاه در میانه راه پیشرفت چشمگیری داشته‌اند، پس نمی‌توان با جوابی کلی و قطعی به سراغ این ماجرا رفت، پیشرفت در شعر مدیون دو نکته است یکی استعداد ذاتی و دیگری تلاش و کوشش، باید به هر دوی این مولفه‌ها دقت کرد، زیرا هر کدام در جایی نجات دهنده اثر خواهند بود، همیشه در حال نوشتن باشید و دست از قلم برندارید. در خصوص استعداد ذاتی و قریحه باید گفت که آن چه از سطح آثار شما بر می‌آید این است که از این توان بالقوه برخوردار هستید صرفا باید با مولفه دوم آن را رشد بدهید، آن چه در سر شما می‌گذرد مهم نیست مهم آن است که به عنوان مخاطب بر صفحه کاغذ نقش می‌بندد و به مخاطب عرضه می‌شود. اشتباه اکثر افراد در این زمینه این است که فکر می‌کنند باید در انتظار الهام به سر ببرند تا شعری بنویسند، در حالی‌که هر چه بیشتر تمرین کنید و همراه با خواندن شعر دیگران، خودتان هم بنویسید، هر چند بدون ساختار و نامناسب و بی‌معنی اما در نهایت می‌توانید از دل همین تمرین‌ها به چیزی که می‌خواهید برسید.
به خودتان اجازه دهید که گاهی بد بنویسید اما از نوشتن دست نکشید. نمی‌گوییم تمام روز خود را پشت میز نشسته و صرف نوشتن کنید اما یک روال نوشتاری مشخص داشته و به آن پای‌بند باشید.
مثلاً برای خودتان تعیین کنید که روزی دو جمله بنویسید و به هر طریقی این کار را انجام دهید. نوشتن روزانه مهارت‌های شعری شما را بهبود بخشیده و تقویت می‌کند.
بعضی افراد صبح‌ها حال خوبی برای نوشتن دارند بعضی عصر و بعضی شب، مهم این است که زمان خودتان را پیدا کنید و ببینید چه چیزهایی به شما امکان سرودن یک شعر خوب می‌دهد. می‌گویند ویکتور هوگو به محض بیدار شدن از خواب، ایستاده به سمت میز می‌رفت و شروع به نوشتن رمان یا شعری می‌کرد.
گاهی می‌توانید از موضوعات خیلی ساده در زندگی و محیط اطراف خود، مثل روند شغلی‌تان، اسباب‌بازی فرزندتان، گلدان گل روی میزتان و… ایده گرفته و خود آن را در ذهن بپرورانید.
این نکات از نقدشعرهای شما بسیار جدی‌تر و مهم‌تر به نظرم آمد، شاید با توجه به این نکات بتوانید شعرهایی بهتر بنویسید، شما پنج سال سابقه سرودن دارید، اگر بخواهیم بی تعارف باشیم سطح این شعرها برای شاعری که پنج سال می‌نویسید از نظر مخاطب سخت‌گیری چون من راضی کننده نیست، هر چند اصول اولیه نوشتن را بلدید اما مشکلات زبانی، مشکلات دستوری و صد البته کلیشه‌ای بودن مضمون به شعر شما آسیب زده است، تا آن جا که زندگی به شما فرصت می‌دهد کتاب بخوانید و تمرین شاعری کنید بدون تردید به زودی از شما شعرهای بهتری خواهم خواند.

با آرزوی توفیق.

مجموعه ها ی چاپ شده

۱، تورا دعوت به آرامش می کنم،،،، چاپ شده،نثر

۲، عروس ناتنی ،،،، چاپ شده، سپید

۳، نیلوفر وحشی،،،، چاپ شده، سپید

۴، رویای گل سرخ،،،، چاپ شده، قطعه ادبی

۵، از فصل سوفیات ،،،، چاپ شده، سپید

۶. کاری به جز دلت...   چاپ شده غزل

۷. بی بازگرد...  غزل

۸.راهی به آن طرف..چاپ شده غزل 

۹. بهار خاموش.... چاپ شده ، سپید

۱۰. حوای بی غلط ،... غزل مثنوی

۱۱. حالی به باغ نیست...چارپاره