اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

رویای گل سرخ

رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

رویای  گل سرخ، از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

کتاب رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ


کتاب ، رویای گل سرخ

آرزو حاجی خانی

از فصل سوفیات

از فصل سوفیات

از آرزو حاجی خانی

پشت جلد

از فصل سوفیات

از فصل سوقیات

از آرزو حاجی خانی

صفحه ۱۰۱

نقد، کاری به جز دلت

حدود خویش




عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : بی سایه ها۱

روزی نیاید از دل من بی خبر شوی!
در تنگنای دامن من شور و شر شوی... یا
درگیرودار دامن من شور و شر شوی

این آرزوی پیچک باغ دلت نبود؟
باران به ریشه ات زنم، تو تازه تر شوی

بین سیاهی شب دنیای بی پناه
دست تو را بگیرم و تو شعله ور شوی

من از تو رو نگیرم و در هر کجای راه
با گامهای خسته ی من، همسفر شوی

 از تو، تو را بخواهم و قربانی ام کنی
عاشق ترین خدای من این بار اگر شوی!!


عنوان شعر دوم : بی سایه ها۲

آورده بودی با خودت ریواس هایت را
با گرمی ات، با بوسه ها، گیلاس هایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
بگذار با عشق و محبت راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!

عنوان شعر سوم : بی سایه ها۳

آغازکردم ازلبانت سیب چیدن را
با کودکی ات درهوای دل ، دویدن را

قلبم برای مهربانی کردنت تنگ است
یادم بده با چشمهایت خوب دیدن را

من ازتبار زخمهای عشق فرهادم
میخواهمت! حتی همین سختی کشیدن را

بگذار بعد از سالها دوری ت خوش باشم
ویران نکن آینده ی بعد از رسیدن را

شبهای من از چشمهایت رنگ میگیرد
من دوست دارم درهوای تو دمیدن را!

نقد این شعر از : جواد چراغی
سه اثر در قالب غزل و درونمایه عشق پیش روی ماست آنهم از یک شاعر با بیش از پنج سال سابقه شاعری. همانطور که مشخص است شاعر اصول لازم را میداند. و از عهده قالب غزل برآمده.حال آنچه را که لازم است بعد ازین مرحله گوشزد کرد مواردی ست در راستای هرچه بهتر شدن کیفی اثر.
ازین رو خوش میدارم بیت به بیت به نکاتی مهم در هر بیت اشاره کنم تا مولف با ذهن روشن‌تر بتواند با آن مواجه گردد
اثر نخست.
بیت نخست. شاعر در مصرع نخست آرزویی میکند و میخواهد که یار از دلش بی خبر نباشد اما در مصرع دوم یک‌ مضمون کاملا دور و بی ربط را به کار میبرد آنچه که مخاطب میتواند با توجه به دستور جمله نتیجه بگیرد این است: (اگر از من بی خبر شوی در تنگنای دامنم شور و شر خواهی شد) خب سوال اینجاست که این دو مساله از نظر دال و مدلولی چه ربطی به هم دارند؟
بیت دوم. مساله اصلی در این بیت اشکال وزنی موجود در مصرع دوم میباشد که بایست به این صورت نوشته شود(باران به ریشه ات زنم و تازه تر شوی)

بیت سوم. تتابع اضافاتی که در مصرع نخست ایجاد شده به ضرر زبان و موسیقی تمام شده است. (بینِ سیاهیِ شبِ دنیای بی پناه) این تعداد کلمه به کار رفته است تا تنها یک مضمون را بیان کند: (در شب بی پناه) چون شب سیاه است و نباز نیست که بگویید سیاهی شب. شب دنیا هم یک حشو است . یعنی ما وقتی میگوییم شب دنیا یا دنیای بی پناه چه مضمون تازه ای به این بافت معنایی اضافه میشود؟ شاعر باید به مساله ایجاز نگاه ویژه داشته باشد و تا جایی که میتواند از کمترین کلمات با بار معنایی بیستر استفاده کند. البته گفتنی ست تصویر و مضمون موجود در این بیت قابل تامل و زیباست.
بیت چهارم. فاعل در مصرع نخست (من) هست اما در مصرع دوم (تو).

هر چند از لحاظ منطق معنایی مشکلی ندارد اما ذهن انتظار دارد اینگونه بشنود:(من از تو رو نگیرم و در هرکجای راه/ با گامهای خسته ی تو همسفر شوم)

بیت آخر. در این بیت مصرع دوم بسیار گنگ است. (عاشقترین خدای من اینبار اگر شوی) دقیقا به چه معناست؟ اگر شوی ؟ به کدام بخش جمله یا بیت مربوط میشود؟

اثر دوم.
انچه در این اثر مشهود است و شاعر را دچار کرده مساله قافیه پردازی ست. به جرات میتوان گفت تک‌تک بیتها برای قافیه سروده شده است. وقتی شاعر سراغ قافیه کم‌کاربرد و خاص میرود معمولا دچار این مساله میشود. در این نوع، قوافی قابل حدس است. شعر فرم ندارد. بیتها هر کدام حرف خودشان را میزنند. و ارتباط عمودی در شعر ضعیف است. مواردی را جزیی‌تر در چند بیت مثال خواهم آورد که سایه سنگین این نوع قافیه چه با کلیت یک اثر میکند. در بیت نخست نقش معنایی (ریواس) چیست و هم اینکه نسبت دادن ریواس به شخص چه مفهومی دارد. آیا ریواس در نقش چیز دیگری ست که شخص صاحب آن میباشد؟ مثلا در مصرع دوم کلمه گیلاس میتواند استعاره‌ای از بوسه باشد. اما ریواس نتوانسته حتی به این مرحله از استعاره برسد.

مشکل اساسی دیگر که در واقع نقش این قوافی خاص را سخت تر کرده است استفاده از ضمیر (...ت) در پایان قوافی ست.
در بعضی ابیات این ضمیر حل میشود اما در بیشتر موارد گنگ می‌ماند که مثلا منظور ریواس‌هایت چیست.

در بیت سوم. مصرع دوم .میزان بکن با حس من مقیاسهایت‌ را ) در واقع باید گفت بیان و لحن شاعرانه نیست شاعر برای رسیدن به قافیه لحن شعری را نیز از دست داده است. اینگونه که کلمه مقیاس را ابتدا به عنوان قافیه انتخاب کرده و سپس دیگر کلمات بیت را بر اساس آن چیده و از عناصر دیگر غافل مانده است.
بیت چهارم. در این بیت خطای قافیه مشهود است. کلمه راَس نمیتواند قافیه محسوب شود. زیرا بصورت (رَس) خوانده میشود. حال جدای ازین که معنای خود کلمه ( راس‌هایت) چه میتواند باشد.

بیت‌ پنجم.در اینجا نیز شاعر اسیر قافیه شده. کلمه تاس بعتوان قافیه انتخاب شده و به تبع آن کلمه تخته نرد آمده و فرم معنایی بر این اساس ساخته شده. تا جایی که شاعر حتی به اجبار خودش را به تخته نرد تشبیه کرده آنهم با صفت (خسته) که در واقع این نوع تشبیه هیچ جای توجیهی ندارد.

بیت هفتم. در این بیت کلمه پاس به عنوان قافیه به ذهن شاعر رسیده اما برحلاف بیتهای دیگر که بر اساس قافیه ساخته میشد اینجا حتی شاعر قافیه پردازی نیز نکرده است . و مخاطب نمیتواند درک‌کند که (پاس هایت) یعنی چه.
بیت آخر نیز با یک شکست قافیه یا تغییر قافیه روبروست که دلیلی برای آن وجود ندارد

اثر سوم
میتوان گفت یک غزل سالم. با زبانی شسته و چکش کاری شده. دارای فرم و مضمون‌پردازی مناسب.
شعر با کلمه (آغاز) آغاز میشود و در ادامه نقش محوری سیب و ارتباطش با این کلمه هوشمندی شاعر را میرساند.
در بیت دوم نوع برخورد شاعر با کلمه محوری (چشم) که خوب دیدن را مصداق مهربانی میداند در واقع حسن محسوب میشود. هر چند کلمه قلب قابل قبول نیست. باید گفت دلم تنگ است . قلبم تنگ است اصطلاع صحیحی نیست.
در بیت سوم باید گفت :میخواهمت حتی با سختی کشیدن.
دو جمله مجزا (میخواهمت) و ( میخواهم حتا همین سختی کشیدن را) که در واقع میخواهمت نمیتواند قسمتی از جمله دوم باشد. و در ضمنِ جمله دوم فعل(میخواهم) وجود دارد.

بیت چهارم. آینده‌ی بعد از رسیدن چه کسی؟ اگر حرف خوش بودن از دوری معشوق است باید فرم جمله اینگونه می‌بود(ویران نکن آینده ام را بعد از رسیدنت)
بیت آخر.این بیت میتوانست بسیار بیت زیبایی باشد اما شاعر در قافیه کم آورده و کلمه مناسبی را از لحاظ معنایی انتخاب نکرده است. دمیدن . ارتباط ضعیفی با رنگ و چشم و شب دارد.
حتی اگر میگفت من دوست دارم در هوای تو پریدن را قابل قبول تر بود.
انچه که در کلیت آثار ارائه شده گفتنی ست مساله عدم استقبال شاعر از آشنایی زدایی‌هایی معنایی و زبانی ست . تا وقتی که آشنایی زدایی در شعر برایمان اصل نباشد نمیتوانیم حدود پرواز تخیل را گسترش دهیم و دچار تکرار یا بازگو کردن دیگران میشویم. شاعر وقتی که خویش را بازگو میکند در واقع آشنایی زدایی کرده زیرا ( خویش) هیچ شباهتی به دیگران ندارند. که اگر داشته باشد دیگر خویش نیست.

..


نقد، بهار خاموش

دقیق‌تر بنویسیم



عنوان مجموعه اشعار : بهار خاموش
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : بهارخاموش۱
دیوانه نیستم
که عشق ترت کنم
توی باغهای پر از کلاغ
بکارمت
ومیوه ات بدهم
دیوانه نیستم
به سبزی ات برگردم
وقتی نگاهت را
اینگونه پاییزم...
زیر پای تو خرد شدن،
از هر بهاری
تازه تر است
دیوانه نیستم
بخوانمت
وبه عشق برگردی
وقتی نیستی
و من هم
نیستم!

عنوان شعر دوم : بهار خاموش۲
اینگونه نگاهم کن
به خاطره هایت بریزم
و سربکشی
در گوشه ای از جهان
آرزوهایت را...
از پشت میز
صدای قدمهای زمان
ایمان بیاورد
به بودنمان
حتی وقتی که
مرده باشیم
در یک کلبه ی چوبی
بایستم به عشق
وبه تو
که خالی از من است

عنوان شعر سوم : بهار خاموش۳
من مشق های یک جهان بی رمقم
خسته وتنها
             اما در کنارت
مرا خط بزن
از هر چه برای تو نبود
از هر چه نوشت
وبه سمت هم
سرازیر نشدیم
به هیچ جایی...
که عشق،
به خود ببارد
ملایم تر اما طولانی
با ضربان های دوست داشتنت
 حتی اگر
چشمهایمان
دروغ باشد
و روزهایمان
غبارآلود و تلخ
حتی اگر
لب فرو ببندی
و فکر تو نیافتاده باشم
و تا صبح بیدار نشوم
اصلا فکر نکنی...
واصلا فکر نکنی

نقد این شعر از : ارمغان بهداروند

«آرزو حاجی‌خانی» در شعر به خودروایتی مشغول است و این روایت با برخورداری از وضعیتی ادبی مخاطب را به شناخت و دنبال کردن شاعر ترغیب می‌کند. کوشش شاعر رابطه‌آفرینی میان خرده‌روایت‌هایی هست که پیرامون شخصیت‌های شعرش شکل می‌گیرند و جزیره‌وار به یکدیگر وصل می‌شوند و نمایی تام از آن چه در مخیله‌ی شاعر می‌گذرد ارائه می‌دهند. شاید بهتر باشد برای روشن‌تر شدن موضوع به جای پرداختن به متن‌های حاجی‌خانی به تحلیل نمونه‌هایی برجسته از این وضعیت او را دعوت کنم تا عمیق‌تر به آن چه به‌درستی مرتکب شده است، مشرف شود». فروغ فرخزاد در شعر دلم برای باغچه می‌سوزد دنیایی را به تصویر می‌کشاند که شاید متعلق به زیست فردی او نباشد اما می‌تواند نمایی موشکافانه از زیست اجتماع پیرامون او باشد که کمتر در شعر هم‌نسلان او به این وضوح رمزگشایی شده باشد. ابتدا شاعر و مخاطبان ارجمند را به مرور بخش اول این متن دعوت می‌کنم.
«کسی به فکر گل‌ها نیست/ کسی به فکر ماهی‌ها نیست/ کسی نمی‌خواهد/ باور کند که باغچه دارد می‌میرد/ که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده‌است/ که ذهن باغچه دارد آرام آرام/ از خاطرات سبز تهی می‌شود/ و حس باغچه انگار/ چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده‌ست./ حیاط خانه‌ی ما تنهاست/ حیاط خانه‌ی ما/ در انتظار بارش یک ابر ناشناس/ خمیازه می‌کشد/ و حوض خانه‌ی ما خالیست/ ستاره‌های کوچک بی‌تجربه/ از ارتفاع درختان به خاک می‌افتند/ و از میان پنجره‌های پریده رنگ خانه‌ی ماهی‌ها/ شب‌ها صدای سرفه می‌آید/ حیاط خانه‌ی ما تنهاست...»
این شعر نیز هم چون شعر آرزو حاجی‌خانی با تک‌گویی شاعر (مونولوگ) اتفاق می‌افتد و انگار که شاعر در حال گفت‌وگوی با خویش و جامعه‌ی درون خویش است. اگر در شعر حاجی‌خانی گویی با آدم‌های خاکستری رنگی روبروییم که با طرح موقعیت‌هایی حسی هم‌چون «باغ»، «پاییز»، «کلبه‌ی چوبی» می‌کوشند فضای شاعرانه و هیجانی بیافریند اما در شعر فروغ شخصیت‌ها، شکل گرفته‌اند و بیشتر شبیه آدم‌های پیرامونی ما هستند. «غزال مرادی» در بررسی این وضعیت اشاره‌ی کارآیی دارد که بد نیست آن را در این میانه بگنجانم تا دقیق‌تر با موضوع مواجه شویم: «لایه‌های روایی این شعر پیوندهای عمیقی با ذهن مخاطب برقرار می‌کند. شخصیت‌پردازی در این شعر از قوت زیادی برخوردار است شاعر گاهی برای معنابخشی و انسجام بیشتر یک ساخت شعری، از روایت، بهره می‌گیرد و در این شعر، فروغ با طرح داستانی و ساخت کاراکترهای نمادین وضعیت اجتماع را به‌خوبی تصویر می‌کند. جالب‌تر که چنان در این کار موفق است نه تنها از شعر دور نمی‌افتد بلکه پیرنگ داستانی آن نیز ارتباط محکمی با خواننده برقرار می‌کند. به‌گونه‌ای که مخاطب می‌تواند با شخصیت‌های این شعر مانند یک داستان هم‌ذات‌پنداری کند و حتی در جاهایی به آنها عینیت می‌بخشد.»
اما در شعر حاجی‌خانی شخصیت‌ها اصطلاحاً درنیامده‌اند و مخاطب به اندازه‌ی شاعر با آن‌ها ارتباط برقرار نمی‌کند و آن‌ها را دریافت نمی‌کند. سوم شخصی که صرفاً می‌تواند معشوقه‌ی راوی باشد که چندان که باید به خوش‌احوالی راوی همت نداشته است. وجه ممیزه‌ی این متن با متن فروغ، شدت و بدعت تخیل خلاقه در متن‌های فروغ فرخزاد و فقدان آن در شعر حاجی‌خانی می‌باشد. حاجی‌خانی به در دسترس‌ترین تصاویر و تعبیرها اکتفا کرده است: وقتی نگاهت را/ این گونه پاییزم// صدای قدم‌زدن‌های زمان// که عشق،/ به خود ببارد/ ملایم‌تر اما طولانی/ با ضربان‌های دوست داشتنت... پیدا کردن ربط سالمی میان اجزای شعر کار دشواری است و یک کلیت معنایی با کیفیت هنری قابل وصول نیست.
با این همه شاعر بنا به تجربه‌های نوشتاری و بر اساس مطالعاتش توانسته است حداقل‌های شعری را در متن به وجود بیاورد اما هنوز تا رسیدن به مولفه‌های مهمی هم‌چون اقتصاد واژگانی، خلاقیت زبانی و لحن‌آفرینی در متن فاصله دارد و باید برای رسیدن به مقبولیت شعری بیشتر تلاش کند.


نقد، کاری به جز دلت

توامان تناسب و بی‌تناسبی



عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ۱
چشمم بروی قصه ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه ی عمرم شکسته شد

با اینکه می خورد غم دل، مهربانی ات
ازچشمهای غمزده ام، حیف! خسته شد

درآخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان ازاین همه زخمم گسسته شد

دور و برم به جز دل دیوانه ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی دار و دسته شد

شاید تو هم کنار من آسوده تر شدی
نوروز بی بهار تو، روزی خجسته شد

عنوان شعر دوم : ۲

دنبال می کردم تورا از پشت جالیزت
چیزی اگر می ریخت از آغوش زرخیزت...

چشمم به چشمان تو افتادآن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل انگیزت

با آرزوی دل سپردنهام خوش بودی
بی واهمه دل کنده بودی از همه چیزت

من را بغل می کردی از یک عصرپاییزی
من را بغل می کردی ازباران یکریزت

بی روسری می دیدی ام، دربین بازوهات
گم کرده بودی راه را از من به تب/ریزت

 بی رحمی ات هم عادت رزم آوران بوده
می کشتی ام اززخمه ی بیراه چنگیزت

با عشق رقصیدن تورا، ازدور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت

حتی خیال بوسه هایت ازلب ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ور ِ میزت...

بر پلکهایم رد لبهای تو جا مانده
خوابم گرفته ازهوای سوز پاییزت!      

عنوان شعر سوم : ۳
رفتی بچینی باز هم ریواس هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاسهایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
در کنج آغوشم بکش پس راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!
نقد این شعر از : ضیاءالدین خالقی
از سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی، 45 ساله، از استان مازندران، باسابقه‌ی شاعری بیش از پنج سال، سه غزل به‌ دستم رسیده به شماره های 1 و 2 و 3؛ غزل‌هایی بااحساس، با ابیاتی تازه و زیبا؛ اگرچه در این غزل‌ها به ابیاتی برمی‌خوریم که شعر را به سستی و ضعف می‌کشانند یا این‌که مفاهیم و تصاویر را به‌واسطه‌ی کلماتی نامناسب، خوب انتقال نمی‌دهند.
غزل 1 برخلاف دو غزل بعدی، کمتر امروزی و نوع بیان و فضای شعرش بیشتر در حال و هوای شاعرانی نظیر شهریار و رهی معیری و امثال آنان می‌گردد:
«چشمم به روی قصه‌ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد
با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد
در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع دوم از بیت اول، شاعر می‌گوید: «قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد»، در صورتی که دور از جان شاعر، هنوز شیشه‌ی عمر او نشکسته است. شاعر می‌خواسته «شکسته‌شدن دل را به شیشه تشبیه کند» اما بهتر بود این شیشه، شیشه‌ی عمر نمی‌بود. البته می‌شود گفت «قلبم مرد و شیشه‌ی عمرش شکست اما نمی‌توان گفت که «دلم شکست یا مرد به‌مانند شیشه‌ی عمر من»؛ چون هنوز شاعر وفات نیافته است. شاید اگر شاعر به‌جای «عمرم» می‌آورد «عمری»، تا حدی مفهوم توجیه می‌شد.
در ادامه، شاعر می‌گوید:
« با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد»
در صورتی که قاعده این است که «کسی که مهربان است و مهربانی‌اش غم دل یارش را می‌خورد، نمی‌تواند از چشم‌هایش خسته شود.» بنابراین، این دو مصراع با هم تناسبی ندارند. تضادی هم اگر قرار است در شعر صورت پذیرد، آن نیز قاعده و تمهیدات خودش را می‌طلبد، زیرا تضاد در این بیت، تضاد دور از ذهن است و از بی‌تناسبی می‌گوید.
بیت بعدی نیز ضعف تالیف دارد و سستی سطرها به‌واسطه‌ی نوع بیان خود را نشان می‌دهند:
«در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع نخست بیت بالا، نوعی سادگی و صمیمت است(هرچند مصراع و حرفش تکراری و مستعمل است) که شعار «قلب جهان... » را برنمی‌تابد. «زخمم» نیز به سستی مصراع کمک کرده است.
بیت ذیل زیبا و تازه است و اگر در یک غزل نسبتا داش مشتی‌ای قرار بگیرد که از جنس خودش باشد، طبعا زیباتر و موثرتر خواهد بود:
«دور و برم به‌جز دل دیوانه‌ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی‌دار و دسته شد.»
بی‌رحمی مفهوم بیت آخر نیز با توجه به احساسی‌بودن غزل، اصلا مناسب نیست؛ زیرا «خجسته‌شدن روز بی‌بهار حضور یار، حتی یار بی‌وفا»، حرف عاشقان نیست و عاشقانه نیست.
اما غزل 2 که بیت اولش کمی گنگ است؛ زیرا «دنبال‌کردن یار در جالیز معنا دارد اما از پشت جالیزش چندان مفهوم نیست»؛ به‌خصوص اگر بعد از این دنبال‌کردن «چیزی اگر از آغوش زرخیز یار نسب معشوق شود» که در کل نامفهومش می‌کند:
«دنبال می‌کردم تو را از پشت جالیزت
چیزی اگر می‌ریخت از آغوش زرخیزتL...
برعکس بیت اول، بیت دوم در شاعرانگی خود هم مفهوم است و هم زیبا؛ چرا که شاعر تناسب‌ها و هارمونی و ساختار بیت را حفظ و رعایت کرده است:
«چشمم به چشمان تو افتاد آن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل‌انگیزت.»
«عطر چای را به عطر دل‌انگیز یار ربط دادن بسیار زیباست». ضمن این‌که روانی و سلاست زبان و بیان در این بیت به‌درستی و پیاده شده است.
بیت سوم هم در میانه‌ی شعر با شرحی از شرح‌های عاشقی، در تکمیل و استحکام غزل کوشیده است:
«با آرزوی دل سپردن‌هام خوش بودی
بی‌واهمه دل کنده بودی از همه چیزت.»
بیت چهارم هم بسیار روان و در انتقال عاطفه زیباست؛ اگرچه بهتراست به‌جای «از» مصراع اول «در» بگذارد. «در یک عصر پاییزی»
این مصراع: «من را بغل می‌کردی در یک عصرپاییزی» مصراعی عادی است اما وقتی در کنار شاعرانگی مصراع دوم خود قرار می‌گیرد، رنگ و بوی عاطفه آن نیز به این مصراع منتقل می‌شود و هر دو زیبا می‌شوند:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
با این‌که مصراع اول را اگر جداگانه و تنها و بی‌مصراع دومش بخوانی، چیزی جز یک حرف معمولی و عادی نیست. پس اگر می‌گوییم شاعران می‌توانند جادو کنند، یکی از آن مواقع، این‌گونه مواقع است:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
بیت ذیل هم اضافی است. زیرا تعبیری نامناسب را یدک می‌کشد. «مگر عادت رزم‌آوران بی‌رحمی است» ، آن هم در مقابل جنس لطیف؟» میدان جنگ برای رزم‌آوران طبعا میدان دیگری است و هرجا برایشان که میدان رزم نیست. در واقع شاعر می‌خواسته بگوید که «رزم‌آوران هرجا که می‌روند، خلق و خوی خود را با خود می‌برند.» که البته اگر این مفهوم و منظور را به شکل دیگر و بهتر و منطقی‌تری می‌گفت، شاید پذیرفتنی می‌شد:
«بی‌رحمی‌ات هم عادت رزم‌آوران بوده
می‌کشتی‌ام از زخمه‌ی بی‌راه چنگیزت.»
مصراع ذیل هم زیباست و نوع بیان و زبانش دلچسب و روان و پسندیده:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست.»
در کل، سه بیت پایانی هم تصاویرش تازه و بکر است، زبانش هم امروزی است و در هارمونی خود پیچیده شده است، و این‌ها همه سبب زیبایی است و زیبایی‌ساز است:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت
حتی خیال بوسه‌هایت از لب‌ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ورِ میزت...
بر پلک‌هایم رد لب‌های تو جا مانده
خوابم گرفته از هوای سوز پاییزت.
بیت‌های مشکل‌دار غزل سوم هم این‌هاست:
«رفتی بچینی باز هم ریواس‌هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاس‌هایت را
که کلمه‌ی «جعبه» مصراع را خراب و سست کرده. آمدن «ریواس» در بیت نخست نیز با این مفهوم عادی و در مقام قافیه، به سستی بیت بیشتر دامن می‌زند.
محدوده ی عشق تو را هر کس نمی ‌فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس‌هایت را»
«میزان بکن» از فصاحت و روانی بیت تا حدی می‌کاهد.
«بین من و تو، امتداد خط تنهایی‌ست
در کنج آغوشم بکش پس راس‌هایت را»
اگرچه مصراع دوم مفهوم باشد و هم «در کنج هندسی بتوان راس کشید»، مشکل بیان این مفهوم است که سخت بیان شده و روانی در کارش نیست؛ خاصه باحضور بی‌جای «پس» که سخت در سستی بیان و زبان مصراع دوم دخالت دارد. هرچند مصراع اولش هم چندان روان نیست.
«من تخته‌نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس‌هایت را»
در بیت بالا نیز کلمه‌ی «عالمه» که یک کلمه محاوره‌ای است، جایز نیست که در یک شعر سراپا کتابی بیاید. مصراع دوم هم بیان سستی دارد.
در عوض، سه بیت آخر غزل 3 تازه و نو است؛ بیت‌هایی که بیان و زبان‌شان نیز استوار است:
«عطر بهار از لای موهای تو می‌ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس‌هایت را
رفتی و رد تیشه‌ات بر سینه‌ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس‌هایت را
حال و هوای خوب قلبم برنمی‌گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...»


نقد، کاری به جز دلت

نقد این شعر از : امیرعلی سلیمانی
در این یادداشت مروری نقادانه خواهیم داشت به سه اثر از دوست شاعر سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی، از آن جا که برای اولین بار است برای پایگاه نقد شعر اثر ارسال کرده‌اید از طرف خودم و همکارانم ورود شما را خوشامد می‌گویم، امیدوارم حضور در این پایگاه برای شما مفید باشد.
ابتدا در خصوص سوالی که در پایان شعرها فرموده‌اید عرض کنم جواب قطعی ندارد، یعنی آینده یک شاعر را نمی‌توان پیش‌بینی کرد، چه بسیار شاعرانی که شروعی بسیار خوب داشته‌اند و در میانه راه به کل شعر را کنار گذاشته‌اند و چه بسیار شاعرانی که متوسط بودند و به ناگاه در میانه راه پیشرفت چشمگیری داشته‌اند، پس نمی‌توان با جوابی کلی و قطعی به سراغ این ماجرا رفت، پیشرفت در شعر مدیون دو نکته است یکی استعداد ذاتی و دیگری تلاش و کوشش، باید به هر دوی این مولفه‌ها دقت کرد، زیرا هر کدام در جایی نجات دهنده اثر خواهند بود، همیشه در حال نوشتن باشید و دست از قلم برندارید. در خصوص استعداد ذاتی و قریحه باید گفت که آن چه از سطح آثار شما بر می‌آید این است که از این توان بالقوه برخوردار هستید صرفا باید با مولفه دوم آن را رشد بدهید، آن چه در سر شما می‌گذرد مهم نیست مهم آن است که به عنوان مخاطب بر صفحه کاغذ نقش می‌بندد و به مخاطب عرضه می‌شود. اشتباه اکثر افراد در این زمینه این است که فکر می‌کنند باید در انتظار الهام به سر ببرند تا شعری بنویسند، در حالی‌که هر چه بیشتر تمرین کنید و همراه با خواندن شعر دیگران، خودتان هم بنویسید، هر چند بدون ساختار و نامناسب و بی‌معنی اما در نهایت می‌توانید از دل همین تمرین‌ها به چیزی که می‌خواهید برسید.
به خودتان اجازه دهید که گاهی بد بنویسید اما از نوشتن دست نکشید. نمی‌گوییم تمام روز خود را پشت میز نشسته و صرف نوشتن کنید اما یک روال نوشتاری مشخص داشته و به آن پای‌بند باشید.
مثلاً برای خودتان تعیین کنید که روزی دو جمله بنویسید و به هر طریقی این کار را انجام دهید. نوشتن روزانه مهارت‌های شعری شما را بهبود بخشیده و تقویت می‌کند.
بعضی افراد صبح‌ها حال خوبی برای نوشتن دارند بعضی عصر و بعضی شب، مهم این است که زمان خودتان را پیدا کنید و ببینید چه چیزهایی به شما امکان سرودن یک شعر خوب می‌دهد. می‌گویند ویکتور هوگو به محض بیدار شدن از خواب، ایستاده به سمت میز می‌رفت و شروع به نوشتن رمان یا شعری می‌کرد.
گاهی می‌توانید از موضوعات خیلی ساده در زندگی و محیط اطراف خود، مثل روند شغلی‌تان، اسباب‌بازی فرزندتان، گلدان گل روی میزتان و… ایده گرفته و خود آن را در ذهن بپرورانید.
این نکات از نقدشعرهای شما بسیار جدی‌تر و مهم‌تر به نظرم آمد، شاید با توجه به این نکات بتوانید شعرهایی بهتر بنویسید، شما پنج سال سابقه سرودن دارید، اگر بخواهیم بی تعارف باشیم سطح این شعرها برای شاعری که پنج سال می‌نویسید از نظر مخاطب سخت‌گیری چون من راضی کننده نیست، هر چند اصول اولیه نوشتن را بلدید اما مشکلات زبانی، مشکلات دستوری و صد البته کلیشه‌ای بودن مضمون به شعر شما آسیب زده است، تا آن جا که زندگی به شما فرصت می‌دهد کتاب بخوانید و تمرین شاعری کنید بدون تردید به زودی از شما شعرهای بهتری خواهم خواند.

با آرزوی توفیق.

نقد از فصل سوفیات

عنوان مجموعه اشعار : از فصل سوفیات
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : از فصل سوفیات، ص۹۲
روسری ام را به باد دادم
به سمت تو
و خانه ات
که بی ریا و صمیمی بود
ترانه های آبشار
برلبهایت ریخت
پنجره ها را بستیم
وپرده ها را...
عریان شدیم از تمام آرزوهامان
رودخانه ها
به من رسید
با سدهایی که مردمانت
اشتباه کردند وزدند!
داریم از تمام جهان می رویم،
دیگر دنیا به هیچ کس برازنده نیست

عنوان شعر دوم : از فصل سوفیات، ص۸۱
توی دستهای کبود جهان
آرزوی روزهای کودکی ات
در اسارت ِخودش
فقط به تو فکر می کرد.
بزرگ شدی
و نمیشود با تو راه آمد
با نبودنت هم
هیچ قصه ای
آرام نمیگیرد

هوا سرده
وخدا هم عصبانی
یه وقت دیدی بارون زد
طوفان شد
تو هم نیومدی
فردا کی منو میبره دکتر؟!

عنوان شعر سوم : از فصل سوفیات، ص۷۶
موجودات بی آزاری اند
خیلی....
فقط دوست داشتن را
با هر زنی که می شود
تجربه می کنند
با هر زنی که می شود
نفس کشید
زنده ماند
وقتی بیدار شدی
فیلمنامه ی عقاب را بنویس
که یک شب به ماه
دست کشید و
پرهایش ریخت
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
نقد:
همراه عزیز نورسیده خیر مقدم!
ابتدا باید بگویم که از نام مجموعه‌ی چاپ شده‌ی شما که سه اثر آن را برای نقد فرستاده‌ای سر در نیاوردم واژه‌ی «سوفیات» را نتوانستم توجیه کنم و به برداشت درستی برسم شاید اطلاعات من برای درک آن بسنده نیست بماند!
شما شعر را خوب می‌شناسید و فضای احساس را بسیار ماهرانه به فضای استعاری خیال تبدیل می‌کنید گرچه هر سه اثر به نظر می‌رسد در فضای احساس است اما چنین نیست حتی اگر فضای احساس هم باشد نحوه‌ی روایت شما آن را به فضایی استعاری می‌برد که برای هر خواننده‌ای تأویلی متفاوت دارد و این همان ویژگی اثر هنری و شعر است.
زبانی روان و شفاف دارید و این ویژگی هم درخور ستایش است اما گهگاهی به ابهام‌های برخوردم که این شفافیت را قدری کدر می‌کند نمی‌دانم چرا کنایات شما گاهی به نظر می‌رسد قرینه‌ای ندارند یا اگر قرینه‌ای هم دارند نامناسب و خواننده به درک درستی که با روایت شما هم‌خوان باشد نمی‌رسد و گاهی هم شگردهایی در روایت شما دیده می‌شود که توجیهی ندارد و این پرسش برای خواننده پیش می‌آید که چرا لحن روایت تغییر کرده است؟ و گاهی شگردهایی در روایت است که ابهام دارد به تمام این موارد در خود آثار اشاره خواهم کرد قبل از آن لازم می‌دانم توصیه کنم که روایت اثر هنری هرچه روان‌تر و شفاف‌تر و بی‌ابهام‌تر بهتر!

...
و اما اثر اول:
عنوان شعر اول : از فصل سوفیات، ص۹۲
روسری‌یم را به باد دادم
به سمت تو
و خانه‌ات
که بی‌ریا و صمیمی بود
ترانه‌های آبشار
بر لب‌هایت ریخت
پنجره‌ها را بستیم
وپرده‌ها را...
عریان شدیم از تمام آرزوهامان
رودخانه‌ها
به من رسید
با سدهایی که مردمانت
اشتباه کردند و زدند!
داریم از تمام جهان می رویم،
دیگر دنیا به هیچ کس برازنده نیست
«ترانه‌های آبشار بر لب‌هایت ریخت» کنایه‌ی موجود در این عبارت گنگ است. ترانه‌ی آبشار چیست گمان نکنم چیزی جز صدای ریزش آب باشد اگر چیز دیگری است من نمی‌دانم و همین من نمی‌دانم‌ها ابهام متن است. شاید می‌خواهید بگویید: در سخنانت همان آرامشی است که صدای آبشار به من می‌دهد احتمالاً منظور همین است اما دور شدن از فضای روایت و ناگهان به آبشار رفتن ذهن خواننده را معلق می‌کند و به فضایی می‌برد که با ریختنش برلب‌ها چندان سازگاری ندارد. روایت شفاف دور از این گره‌هاست. البته کنایات دیگری هم موجود است که با کمی کند و کاو به معنا می‌رسیم که البته آن‌ها هم که شامل رودخانه و سد باشد در همان فضای آبشار است که پیداست پرشی در خیال شما وجود دارد که شما را از فضای اتاق و پنجره و پرده به رودخانه و سد آبشار برده است. نمی‌خواهم بگویم این پرش نابجاست اما باید بدانید که ذهن و خیال با تداعی از یک فضا به فضایی دیگر پرش می‌کنند و عامل تداعی برای این پرش در متن روایت شما نیست. چه شده است که از اتاق خواب به رودخانه و آبشار و سد رفته‌ای اگر این‌ها کار خودآگاه است که از خیال بیرون آمده‌اید و خرابکاری است اما اگر در خیال عاملی وجود داشته که شما را به فضای خارج از اتاق برده آن عامل باید در روایت بیاید تا ذهن خواننده هم معلق نماند و همراه متن به فضای رودخانه و سد و آبشار برود گرچه من می‌فهمم کنایه: رودخانه‌ها به من رسید که اغراقی فروغی دارد چیست و سدها هم با معنا هستند و به همان فضای اتاق خواب می‌آیند اما پرش بی تداعی کار درستی نبود! بپذیرید!
و اثر دوم:
عنوان شعر دوم : از فصل سوفیات، ص۸۱
توی دست‌های کبود جهان
آرزوی روزهای کودکی‌یت
در اسارت خودش
فقط به تو فکر می‌کرد.
بزرگ شدی
و نمی‌شود با تو راه آمد
با نبودنت هم
هیچ قصه‌ای
آرام نمی‌گیرد
هوا سرده
وخدا هم عصبانی
یه وقت دیدی بارون زد
طوفان شد
تو هم نیومدی
فردا کی منو می‌بره دکتر؟!
کنایه‌ی: توی »دست‌های کبود جهان» کجاست؟ من تنها دریا و اقیانوس را می‌توانم از این کنایه تصور کنم که البته قرینه‌اش تنها صفت «کبود» است که به یاری نیما: «آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون» در شعر «آی آدم‌ها» به معنای اشاره شده رسیدم ولی اگر کنایه‌ی شما معنای دیگری دارد که باید داشته باشد قرینه‌ای برای آن نیست.
در پایان شعر:
هوا سرده
وخدا هم عصبانی... ناگهان لحن روایت محاوره می‌شود در حالی جدایی عبارت پایین از بالا مشخص نیست ظاهراً از این جا به بعد دیالوگ است گرچه قبل از آن هم خطاب است ولی دست کم می‌توانستید این قسمت را با علائم سجاوندی جدا کنید:
- هوا سرده.... البته عبارت آخر این اثر گستره‌ی تأویل را خیلی کم می‌کند چون به نظر می‌رسد راوی مادری پیر و درمانده است که می‌توانست راوی هر کس باشد و این محدود شدن راوی گستره‌ی تأویل شعر را هم محدود می‌کند که نقص است.
و اثر سوم:
عنوان شعر سوم : از فصل سوفیات، ص۷۶
موجودات بی‌آزاری‌یند
خیلی....
فقط دوست داشتن را
با هر زنی که می‌شود
تجربه می‌کنند
با هر زنی که می‌شود
نفس کشید
زنده ماند
وقتی بیدار شدی
فیلم‌نامه‌ی عقاب را بنویس
که یک شب به ماه
دست کشید و
پرهایش ریخت
...
کنایه‌ی: « موجودات بی‌آزاری‌یند» که قطعاً کنایه عکس و تعریض است تعریض آن چندان مشخص نیست هیچ قرینه‌ای برای این تعریض نیست شاید هم این موجودات که با هر زنی راحتند ایرادی ندارند به هر حال این کنایه می‌تواند تعریض هم نباشد اما به نظر من باید باشد چون دمدمی مزاجی نمی‌تواند حسن باشد به هر حال قرینه‌ی تعریض قدری ضعیف است.
تمثیل پایانی «فیلم‌نامه‌ عقاب» هم به نظر می‌رسد با پرش در خیال اتفاق افتاده که باز هم عامل تداعی کننده در متن نیست.
همراه عزیز و خوش ذوق موشکافی وسواسی مرا ببخشید لازم دیدم که برای بهتر شدن آثارتان ظالمانه برخورد کنم اگر آثارتان را شایسته نمی‌دیدم این قدر موشکافی نمی‌کردم.
نکته‌ی دیگر این که آثار چاپ شده را چرا به نقد گذاشته‌اید؟ آیا ممکن است در چاپ‌های بعدی ویرایش کنید؟ یا تنها برای آموزش چنین کرده‌اید؟
منتقد : محمد مستقیمی (راهی)

محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانواده‌ای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد

نقد از فصل سوفیات

نقد سه صفحه از 

مجموعه ی

از فصل سوفیات

از محمد مستقیمی(راهی)

در لینک زیر

http://naghdesher.ir/review/12265

عروس ناتنی در خانه کتاب

عروس ناتنی در خانه کتاب