اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

اشعار آرزو حاجی خانی

از مجموعه های چاپ شده

نقد، کاری به جز دلت


تناسب و نامتناسب



عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ّبی سایه ها۱
باران به چشمانم زده، اما دلم خوب است
حتی تو بر زخمم نمک می پاشی هم خوب است

دمنوش آرامش برایم دم نکن... تنها،
در التیام دردهایم زهر و سم خوب است

وقتی در این دنیا کسی از عشق، بارَش نیست
پس دوستت دارم کجایش دم به دم خوب است؟

از روزهایی که دلت، پرشور و طوفانی ست
فهمیده ام که بعد این، هر چیزِ کم خوب است

عاشق کشی کن بعد آن مرده پرستی هات
دلخوش به اینم، دست آخر، مردنم خوب است

گفتی پس از این دور باشی، مصلحت این است
این قدر هم باور نمی کردم، ستم خوب است

من یک زنم که با هوای سوز همدردم
اما تو حالت با هوای دود و دم خوب است!

گیرم که روزم بی تو خوش باشد، دلم هم گرم
تا با تو تقدیرم زده هر چه رقم، خوب است

با نوش داروی نگاهت بعد سهرابم
با زجرهایت، باز عاشق می شوم خوب است

دریا به ساحل می رسد، آتش بزن دل را
بعد از غروبی سرد، چای تازه دم خوب است

از عشق رنجیدی، هوا غمبار در شهرت
در حس دلتنگی... ولی با تو قدم خوب است

از هر چه می بخشی دلت را،...آرزو کردم
با تو سفر در جاده ی پر پیچ و خم خوب است

فصل شکارست و دلت هم شیرتر از من
آهوت هم از بی قراری کرده رم..، خوب است

از هر طرف از راه می آیی ولی رفته ست
آنکس که عادت کرده دیگر، بی تو غم، خوب است

این درد را با عشق شیرین کن، تو هم خوش باش
که آرزوی عشق به اسمت قسم، خوب است!!

عنوان شعر دوم : بی سایه ها۲


بغض کردم به غم ِ شاعر عریان که تویی
ازغزلپاره ی آشفته ی بی جان که تویی

می تراود به امیدِ شب ِ با هم بودن
ازمیان غزلم آن «تو» ی پنهان که تویی

باز لبهای تو قسمت شده تا حد جنون
با مسلمان شدنم ازتبِ ایمان که تویی

آن تجلی شده ازحس فراسوی توأم
قبض روحی سرهرنقطه ی پایان که تویی

زیریک روسری تیره ،غم مرگ توبود
در نفس های زنِ خسته وویران که منم!



عنوان شعر سوم : بی سایه ها۳

بعدهمه دلمردگیها ، ای گل زیبام
میکارمت بی واهمه، در باغی ازرویام

زخم حسادت بر وبالِ عشق، ناچیز است
عشقی که خالی کرده دل را ازغم دنیام

آن روز آغوش من ازگیلان تو پربود
آن روز که دیوانه میشد خاطردریام

هرلحظه خوش بوده تمام قصه ی مهرت
درجای جای سرنوشت دل سپردنهام

برروی شب،سرمیگذارم مهربانی را
تاباسلام اولت روشن شود فردام

من باتوام،باتو،، که مردی ازدیارعشق..
درهرکجای قصه باشم ،...بازهم اینجام
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
با سلام به همراه گرامی پایگاه نقد شعر، نکات زیر در شعر ایشان به چشم می‌آید:

• در مصرع دوم بیت نخست، 《 هم》 در عبارت 《 می‌پاشی هم خوب است》در وزن گنجانده نمی‌شود، زیرا فقط در صورت از تلفظ افتادن حرف 《 ه》 و ادغامش با 《 می‌پاشی》 و هجی کردنش به شکل 《 پا شی یَم》، در وزن خواهد گنجید که خب با توجه به تبدیل حرف ه به ی صحیح نیست.
• در بیت 《 دمنوش آرامش برایم دم نکن... تنها،
در التیام دردهایم زهر و سم خوب است》
زهر و سم تتابع اضافات هستند و صرفا برای پر کردن وزن آمده‌اند. یعنی یک‌کدام از آن‌ها برای ساختن مفهوم ما و تصویر ما کافی است، و وجود هر دوتای آن‌ها ضرورتی ندارد.
• حرف و مفهومی را که در ذهن داریم، اگر به شکل شاعرانه و شکرین و جذابی روی کاغذ پیاده نکنیم، سروده‌ی ما شعر خوبی نخواهد بود. مثلا در بیت سوم شعر اول، حرف یک حرف ساده است و قابل فهم است. حالا این حرف را چون نتوانسته‌ایم به شکل ادیبانه و سخنورانه‌ای ابراز کنیم، به یک کشف خوب مبدل نشده است و تاثیری بر مخاطب ندارد.
حالا آن بیت معروف منوچهری را ببینید که می‌گوید: 《 خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...》. این بیت هم یک حرف ساده دارد: بلند شوید و خز بپوشید که فصل پاییز است. این حرف را اگر به همین شکلی که من گفتم به هرکسی بگوییم، هیچ اعتنایی نمی‌کند و شاید به ما هم بخندد، اما سراینده آمده به این شکل ادیبانه و شاعرانه آن‌را بیان کرده و قرن‌ها برای ما جذاب است و از دهن نیفتاده است. پس ما ملزمیم که حرف‌هایمان را شاعرانه در شعر پیاده کنیم، تا شعریت به سروده‌مان ببخشیم. این در واقع کار اصلی شاعر است.
• سراینده اگر می‌خواهد مخاطب را تا آخر شعر دنبال خودش بکشاند، باید در هر بیت، کشفی و ایده‌ی خلاقانه‌ای داشته باشد که ذهن مخاطب را قلقلک دهد.
• سراینده در بیت 《 من یک زنم که با هوای سوز همدردم/ اما تو حالت با هوای دود و دم خوب است!》 تلاش می‌کند که بین سوز، و دود و دم ارتباط برقرار کند، اما مشکل این است که سوز و دود و دم هر دو به طور جداگانه در جای محکمی در جملات خود ننشسته‌اند، که حالا پیوندشان پیوند مبارکی باشد و به هم بیایند و همدیگر را توجیه کنند. خب مسئله این است که همدم بودن با هوای سوز، فقط یک جمله‌ی خبری‌ست، و نکته‌‌ای جالب توجه در ان نیست و آبستن اتفاقی خاص نیست. اهل دود و دم بودن تو هم یک گزاره‌ی خبری‌ست و حائز اتفاقی جالب توجه نیست. به همین خاطر گردهمایی این دو گزاره، منتج به یک نتیجه‌ی دلچسب نشده است.
• آشفتگی ارکان جمله، همیشه به نفع شعر نیست و گاهی دکلماسیون طبیعی شعر را خراب می‌کند و از ریل خارج می‌شود. مثلا در بیت 《 گیرم که روزم بی تو خوش باشد، دلم هم گرم / تا با تو تقدیرم زده هر چه رقم، خوب است》در مصرع دوم، جابه‌جایی شدید ارکان جمله و آغاز آن با یک حرف ربط غیر ضروری و نامفهوم( تا)، بیشتر حالت تصنعی به خودش گرفته است و به مخاطب این حس دست می‌دهد که انگار سراینده به زور حرفش را در این فضا چپانده است.
• تناسبی که سراینده در بیت 《 دریا به ساحل می رسد، آتش بزن دل را/ بعد از غروبی سرد، چای تازه دم خوب است》 بین دلسردی و آتش و غروب سرد و چای، و دریا و ساحل ایجاد می‌کند، تناسب خوبی‌ست و شعریت این بیت را نسبت به سایر ابیات بیشتر کرده است.
• در بیت 《 از عشق رنجیدی، هوا غمبار در شهرت/"در حس دلتنگی... ولی با تو قدم خوب است》، دو اشکال وجود دارد: اول اینکه فعل 《 است》 بدون دلیل از جمله‌ی 《 هوا غمبار ( است) در شهرت》حذف شده است. دوم اینکه نحو در جمله‌ی 《 با تو قدم خوب است》 رعایت نشده و غلط است. صحیحش این است که بگوییم: با تو قدم( زدن) خوب است.
• ارتباط عمودی بین بیت‌های یک شعر و بین مصرع‌های یک بیت، از ضروریات است. مثلا در بیت 《 از هر چه می‌بخشی دلت را،...آرزو کردم/ با تو سفر در جاده ی پر پیچ و خم خوب است》 دو مصرع با هم، همپوشانی تصویری، محتوایی و زبانی ندارند.
• غزل دوم از موسیقی و توازن بهتری به نسبت شعر نخست برخوردار است. حتی سراینده سعی کرده در بیت آخر از تکنیک‌های روز استفاده کند و قافیه و ردیف را از محور 《 تو》 به محور 《 من》 تغییر دهد.
• در شعر سوم که شعری محاوره است هم به جز نکات بالا که در جاهایی از آن وجود دارد، نکات دیگری وجود دارد. مثلا در اغلب بیت‌ها، حرف مهم و کشف چشم‌گیری وجود ندارد. دیگر اینکه وقتی قرار است  محاوره حرف بزنیم، نباید وسط کار با زبان معیار حرف بزنیم. به طور مثال در بیت 《 برروی شب،سرمیگذارم مهربانی را/ تاباسلام اولت روشن شود فردام》، 《 می‌گذارم》 و 《 شود》 به شکل زبان معیار به کار رفته‌اند.

به هر روی گفتن این نکات برای خانم حاجی‌خانی ضرورت داشت و من سعی کردم صریح و واضح در مورد نکات لازم حرف بزنم، بلکه  مفید واقع شود.
برای ایشان آرزوی موفقیت دارم.

نقد، کاری به جز دلت

رو به جلو



عنوان مجموعه اشعار : کاری به جز دلت
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ۱
درکوره راه زندگی بی همسفر ماندیم
ناچار بودیم و همیشه در به در ماندیم

درکار دنیایی که آوازش غم انگیزست
هر بار از دیروز خود آشفته تر ماندیم

حالا که این احساسِ بودن با تو، دلچسب ست
تا چند ماه و اندی از غم بیخبر ماندیم

از یاد بردم که هزاران سال پی در پی
در انتظار چشمهای بی پدر ماندیم

دیدی که آخر در هوای عشق خواهی ها
در راه هم _هرچند سخت و پرخطر _، ماندیم

والاترین حس خدایی در نگاه توست
دیگر نگو از خوب بودن بی ثمر ماندیم...

عنوان شعر دوم : ۲
آن حس و حال هر شب و چای شمالی ات...
با رقص عاشقانه و آواز شالی ات...

آنقدر یاد و خاطره در من گذاشتی
می خواستم قدم بزنم در حوالی ات

زخمی ست کهنه بر دل و سوزی ست در گلو،
هر جای شهر می روم از جای خالی ات

یک آسمان بی رمق ازاشکهای سرد...
حتی گرفته از دل ِحالی به حالی ات

آنکس که مبتلا به وفا کرده بودی اش
امروز درد می کشد از بی خیالی ات!

نفرین نمی کنم که ازاین دورترشوی
آخربه من نیامده که گوشمالی ات...

دیگربرای ماندن و رفتن دعا نکن
روزی به خیر می شود این صبح عالی ات...!

عنوان شعر سوم : ۳
در بزمگاه باغها، دیگر سروری نیست
در آن بهشت گمشده ات هیچ حوری نیست

با من چه خواهی کرد، با آنکس که می دانی
درجای جای سینه اش، جز زخم دوری نیست
در بند بند شعر هایم گریه ات کردم
دیدی که در سوز نفسهایم غروری نیست

می خواستی که یک شبه از عشق برگردی
دیدی که هر دل کندنی از عشق زوری نیست

حالا که داغ بوسه برلبهات می سوزد
حالا که دیگر چارهی عشقت صبوری نیست

حالا تمام کن اگر آرامشت مرگ است
با اینکه قد من، ته دنیات گوری نیست

دیگر هوای با تو بودن هم ، غم انگیزست
آنجا که می پوسی ولی جز موش کوری نیست!
نقد این شعر از : امیرعلی سلیمانی
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به سه شعر از دوست شاعر سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی گرامی، گمان می‌کنم نخستین شعرهایی را که برای پایگاه ارسال کردید من برایش یادداشت نوشتم، بی‌تعارف پیشرفت شما در نوشتن محسوس بوده است، همین جای تبریک ویژه دارد، اینکه توانسته‌اید غزل‌هایی روان و سالم بنویسید، در مضمون‌یابی و مضمون‌نویسی پیشرفت کنید جای تحسین دارد و امیدوارم این روند را حفظ کنید، البته این تمجید‌ها به این معنی نیست که این شعرها ایرادی ندارند، اما همین مسیر رو به جلو یعنی می‌توان به آینده بسیار امیدوار بود.
درکوره راه زندگی بی همسفر ماندیم
ناچار بودیم و همیشه در به در ماندیم
درکار دنیایی که آوازش غم انگیزست
هر بار از دیروز خود آشفته تر ماندیم
حالا که این احساسِ بودن با تو، دلچسب ست
تا چند ماه و اندی از غم بیخبر ماندیم
شعر شروعی خوب دارد، شروعی که می‌تواند آغاز حکایت بی‌همسفری باشد، اما سطر بعد سست است، انگار که جبر قافیه هم بی‌تاثیر نبوده است، از اینجا به بعد کمی شعر از نظر تطابق زمان فعل‌ها به هم می‌ریزد در بیت دوم با مسامحه می‌توان از این شکل عدم انطباق چشم‌پوشی کرد مثل آن که بگوییم در این دنیا که فقط غم دارد ما هم غم خوردیم، اما آن "دیروز" چیزی به مضمون اضافه نمی‌کند، تناسب درستی در متن پیدا نکرده است، باید در انتخاب‌ها دقت بیشتری انجام دهید، اما آن عدم انطباق در بیت سوم بسیار خودنمایی می‌کند، باید آن ماندیم "هستیم" باشد تا انطباق درست اتفاق بیفتد، آن "چند ماه و اندی" هم در متن درست جانیفتاده، اصلا اشاره به واحد شمارش آن هم به این شکل چه کمکی می‌تواند به این بیت کند؟ اگر می‌گفتید تا مدتی هم همین حرف‌ را موجز‌تر زده بودید.
از یاد بردم که هزاران سال پی در پی
در انتظار چشمهای بی پدر ماندیم
دیدی که آخر در هوای عشق خواهی ها
در راه هم _هرچند سخت و پرخطر _، ماندیم
والاترین حس خدایی در نگاه توست
دیگر نگو از خوب بودن بی ثمر ماندیم...
در سه بیت بعد بیت‌هایی سالم روان و صد البته بی‌اتفاق را شاهدیم "بی‌پدر" در بیت چهارم به درستی جانیفتاده است و کلماتی نظیر "حس خدایی" ، "خوب بودن" و "عشق‌خواهی" بیش از آنکه به پرورش و عمق بخشیدن به مضمون کمک کرده باشد سطح مضمون را پایین آورده است، اما این غزل به سبب رعایت ارتباط عمودی و فضای نیمه‌روایی که دارد تمرین بسیار خوبی‌ست.
آن حس و حال هر شب و چای شمالی ات...
با رقص عاشقانه و آواز شالی ات...
آنقدر یاد و خاطره در من گذاشتی
می خواستم قدم بزنم در حوالی ات
زخمی ست کهنه بر دل و سوزی ست در گلو،
هر جای شهر می روم از جای خالی ات
یک آسمان بی رمق ازاشکهای سرد...
حتی گرفته از دل ِحالی به حالی ات
باز هم شروع این غزل خوب است، بیت اول در فضاسازی و عاطفه بیت بسیار خوبی‌ست و برای شروع یک شعر مطلوب است، یاد و خاطره در من گذاشتن خوب نیست، باید می‌نوشتید برایم گذاشتی، وزن هم اجازه می‌داد و راحت می‌شود آن را اصلاح کرد، اما مصرع دوم بیت دوم ارتباط درستی با مصرع اول ندارد، آنقدر خاطره گذاشتی که می‌خواهم در حوالی‌ات قدم بزنم، فکر می‌کنم باید می‌گفتید می‌توانم قدم بزنم چون هر گوشه خاطرات توست مثلا! اینطور اتفاق بهتری می‌افتاد. بیت بعد مضمون خوبی دارد اما درست اجرا نشده است، مضافا بر اینکه احساس می‌کنم کمی در جایگاه بخشیدن مفهومی به قافیه دچار تزلزل شده‌اید و این تالیف را دچار ضعف کرده است. بیت بعد هم شاید به ظاهر ایرادی ندارد اما باید با "حالی به حالی" اتفاقی را رقم می‌زدید، این نکته در هر سه شعر مشهود است که شان کلمات و ترکیب‌ها را درست به جا نیاورده‌اید، وقتی شاعر از کلمه‌ای در متن استفاده می‌کند باید بداند که در مقابل آن کلمه مسئول است، باید طوری از کلمات کار بکشد که نه دیگر قابل جایگزینی باشند نه امکان حذف‌شان وجود داشته باشد.
آنکس که مبتلا به وفا کرده بودی اش
امروز درد می کشد از بی خیالی ات!
نفرین نمی کنم که ازاین دورترشوی
آخربه من نیامده که گوشمالی ات...
دیگربرای ماندن و رفتن دعا نکن
روزی به خیر می شود این صبح عالی ات...!
نوع جمله بندی در مصرع اول بیت پنجم اصلا زیبا نیست، این کمی به خاطر وزن است و کمی به خاطر عدم تجربه همین جمله را می‌توان سلیس و زیبا نوشت تا هم از لحاظ دستوری کامل باشد و هم از نظر وزنی روان مثلا
آن کس که مبتلا به وفای تو بود و بس
آن کس که مبتلا به تماشای عشق بود
آن کس که مبتلای تو شد در شب امید
و امثالهم
بی‌تعارف بخواهم بگویم قافیه "گوشمالی" اصلا قافیه خوبی نیست، الزامی نیست که شاعر از همه قافیه‌هایی که به ذهنش می‌رسد استفاده کند، باید کلمات در شعر تناسب داشته باشند، همین "گوشمالی" ممکن است در شعری دیگر بهترین قافیه باشد به شرطی که در سبد واژگانی آن شعر جا بگیرد، اما بیت آخر بیت خوب و درستی‌ست و در مجموع این غزل هم شروع خوبی دارد و هم پایان خوبی.
در بزمگاه باغها، دیگر سروری نیست
در آن بهشت گمشده ات هیچ حوری نیست
با من چه خواهی کرد، با آنکس که می دانی
درجای جای سینه اش، جز زخم دوری نیست
در بند بند شعر هایم گریه ات کردم
دیدی که در سوز نفسهایم غروری نیست
بیت اول مصرع دوم ایراد وزنی محسوس دارد، برای شمایی که نشان داده‌اید بر وزن کاملا مسلط هستید وجود چنین ایرادی چیز جز سهل انگاری نیست و بعید می‌دانم در شعر هیچ شاعری از این دست اتفاق‌ها نیفتاده باشد اما بهتر است خودتان در مقام مخاطب و منتقد قبل از انتشار شعر را بخوانید به طور مثال برای اصلاح وزنی می‌توانید بنویسید: در آن بهشت گمشده انگار حوری نیست، در مجموع هم مطلع خوبی نیست به خاطر عدم ارتباط درست بین مصرع اول و دوم، دو بیت بعد خوب و روان و آرام‌اند، این آرامی وجه منفی این بیت‌هاست، یعنی اتفاق ویژه‌ای ندارند و کشف فوق‌العاده‌ای در آن‌ها دیده نمی‌‎شوند. سایر ابیات این شعر هم‌ردیف سه بیت‌ اول هستند، تلاش شما برای مضمون‌سازی مشهود است و جسارتتان در استفاده از کلمات هم خوب است.
حالا وقت آن است که به ساختار بیش‌تر فکر کنید و به اهمیت استخدام‌ها.

با این پیشرفتی که شما نشان داده‌اید یقین دارم به زودی شعرهای بهتری از شما خواهم خواند.

رویای گل سرخ

رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

ررویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

رویای  گل سرخ، از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ

کتاب رویای گل سرخ از آرزو حاجی خانی

رویای گل سرخ


کتاب ، رویای گل سرخ

آرزو حاجی خانی

از فصل سوفیات

از فصل سوفیات

از آرزو حاجی خانی

پشت جلد

از فصل سوفیات

از فصل سوقیات

از آرزو حاجی خانی

صفحه ۱۰۱

نقد، کاری به جز دلت

حدود خویش




عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : بی سایه ها۱

روزی نیاید از دل من بی خبر شوی!
در تنگنای دامن من شور و شر شوی... یا
درگیرودار دامن من شور و شر شوی

این آرزوی پیچک باغ دلت نبود؟
باران به ریشه ات زنم، تو تازه تر شوی

بین سیاهی شب دنیای بی پناه
دست تو را بگیرم و تو شعله ور شوی

من از تو رو نگیرم و در هر کجای راه
با گامهای خسته ی من، همسفر شوی

 از تو، تو را بخواهم و قربانی ام کنی
عاشق ترین خدای من این بار اگر شوی!!


عنوان شعر دوم : بی سایه ها۲

آورده بودی با خودت ریواس هایت را
با گرمی ات، با بوسه ها، گیلاس هایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
بگذار با عشق و محبت راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!

عنوان شعر سوم : بی سایه ها۳

آغازکردم ازلبانت سیب چیدن را
با کودکی ات درهوای دل ، دویدن را

قلبم برای مهربانی کردنت تنگ است
یادم بده با چشمهایت خوب دیدن را

من ازتبار زخمهای عشق فرهادم
میخواهمت! حتی همین سختی کشیدن را

بگذار بعد از سالها دوری ت خوش باشم
ویران نکن آینده ی بعد از رسیدن را

شبهای من از چشمهایت رنگ میگیرد
من دوست دارم درهوای تو دمیدن را!

نقد این شعر از : جواد چراغی
سه اثر در قالب غزل و درونمایه عشق پیش روی ماست آنهم از یک شاعر با بیش از پنج سال سابقه شاعری. همانطور که مشخص است شاعر اصول لازم را میداند. و از عهده قالب غزل برآمده.حال آنچه را که لازم است بعد ازین مرحله گوشزد کرد مواردی ست در راستای هرچه بهتر شدن کیفی اثر.
ازین رو خوش میدارم بیت به بیت به نکاتی مهم در هر بیت اشاره کنم تا مولف با ذهن روشن‌تر بتواند با آن مواجه گردد
اثر نخست.
بیت نخست. شاعر در مصرع نخست آرزویی میکند و میخواهد که یار از دلش بی خبر نباشد اما در مصرع دوم یک‌ مضمون کاملا دور و بی ربط را به کار میبرد آنچه که مخاطب میتواند با توجه به دستور جمله نتیجه بگیرد این است: (اگر از من بی خبر شوی در تنگنای دامنم شور و شر خواهی شد) خب سوال اینجاست که این دو مساله از نظر دال و مدلولی چه ربطی به هم دارند؟
بیت دوم. مساله اصلی در این بیت اشکال وزنی موجود در مصرع دوم میباشد که بایست به این صورت نوشته شود(باران به ریشه ات زنم و تازه تر شوی)

بیت سوم. تتابع اضافاتی که در مصرع نخست ایجاد شده به ضرر زبان و موسیقی تمام شده است. (بینِ سیاهیِ شبِ دنیای بی پناه) این تعداد کلمه به کار رفته است تا تنها یک مضمون را بیان کند: (در شب بی پناه) چون شب سیاه است و نباز نیست که بگویید سیاهی شب. شب دنیا هم یک حشو است . یعنی ما وقتی میگوییم شب دنیا یا دنیای بی پناه چه مضمون تازه ای به این بافت معنایی اضافه میشود؟ شاعر باید به مساله ایجاز نگاه ویژه داشته باشد و تا جایی که میتواند از کمترین کلمات با بار معنایی بیستر استفاده کند. البته گفتنی ست تصویر و مضمون موجود در این بیت قابل تامل و زیباست.
بیت چهارم. فاعل در مصرع نخست (من) هست اما در مصرع دوم (تو).

هر چند از لحاظ منطق معنایی مشکلی ندارد اما ذهن انتظار دارد اینگونه بشنود:(من از تو رو نگیرم و در هرکجای راه/ با گامهای خسته ی تو همسفر شوم)

بیت آخر. در این بیت مصرع دوم بسیار گنگ است. (عاشقترین خدای من اینبار اگر شوی) دقیقا به چه معناست؟ اگر شوی ؟ به کدام بخش جمله یا بیت مربوط میشود؟

اثر دوم.
انچه در این اثر مشهود است و شاعر را دچار کرده مساله قافیه پردازی ست. به جرات میتوان گفت تک‌تک بیتها برای قافیه سروده شده است. وقتی شاعر سراغ قافیه کم‌کاربرد و خاص میرود معمولا دچار این مساله میشود. در این نوع، قوافی قابل حدس است. شعر فرم ندارد. بیتها هر کدام حرف خودشان را میزنند. و ارتباط عمودی در شعر ضعیف است. مواردی را جزیی‌تر در چند بیت مثال خواهم آورد که سایه سنگین این نوع قافیه چه با کلیت یک اثر میکند. در بیت نخست نقش معنایی (ریواس) چیست و هم اینکه نسبت دادن ریواس به شخص چه مفهومی دارد. آیا ریواس در نقش چیز دیگری ست که شخص صاحب آن میباشد؟ مثلا در مصرع دوم کلمه گیلاس میتواند استعاره‌ای از بوسه باشد. اما ریواس نتوانسته حتی به این مرحله از استعاره برسد.

مشکل اساسی دیگر که در واقع نقش این قوافی خاص را سخت تر کرده است استفاده از ضمیر (...ت) در پایان قوافی ست.
در بعضی ابیات این ضمیر حل میشود اما در بیشتر موارد گنگ می‌ماند که مثلا منظور ریواس‌هایت چیست.

در بیت سوم. مصرع دوم .میزان بکن با حس من مقیاسهایت‌ را ) در واقع باید گفت بیان و لحن شاعرانه نیست شاعر برای رسیدن به قافیه لحن شعری را نیز از دست داده است. اینگونه که کلمه مقیاس را ابتدا به عنوان قافیه انتخاب کرده و سپس دیگر کلمات بیت را بر اساس آن چیده و از عناصر دیگر غافل مانده است.
بیت چهارم. در این بیت خطای قافیه مشهود است. کلمه راَس نمیتواند قافیه محسوب شود. زیرا بصورت (رَس) خوانده میشود. حال جدای ازین که معنای خود کلمه ( راس‌هایت) چه میتواند باشد.

بیت‌ پنجم.در اینجا نیز شاعر اسیر قافیه شده. کلمه تاس بعتوان قافیه انتخاب شده و به تبع آن کلمه تخته نرد آمده و فرم معنایی بر این اساس ساخته شده. تا جایی که شاعر حتی به اجبار خودش را به تخته نرد تشبیه کرده آنهم با صفت (خسته) که در واقع این نوع تشبیه هیچ جای توجیهی ندارد.

بیت هفتم. در این بیت کلمه پاس به عنوان قافیه به ذهن شاعر رسیده اما برحلاف بیتهای دیگر که بر اساس قافیه ساخته میشد اینجا حتی شاعر قافیه پردازی نیز نکرده است . و مخاطب نمیتواند درک‌کند که (پاس هایت) یعنی چه.
بیت آخر نیز با یک شکست قافیه یا تغییر قافیه روبروست که دلیلی برای آن وجود ندارد

اثر سوم
میتوان گفت یک غزل سالم. با زبانی شسته و چکش کاری شده. دارای فرم و مضمون‌پردازی مناسب.
شعر با کلمه (آغاز) آغاز میشود و در ادامه نقش محوری سیب و ارتباطش با این کلمه هوشمندی شاعر را میرساند.
در بیت دوم نوع برخورد شاعر با کلمه محوری (چشم) که خوب دیدن را مصداق مهربانی میداند در واقع حسن محسوب میشود. هر چند کلمه قلب قابل قبول نیست. باید گفت دلم تنگ است . قلبم تنگ است اصطلاع صحیحی نیست.
در بیت سوم باید گفت :میخواهمت حتی با سختی کشیدن.
دو جمله مجزا (میخواهمت) و ( میخواهم حتا همین سختی کشیدن را) که در واقع میخواهمت نمیتواند قسمتی از جمله دوم باشد. و در ضمنِ جمله دوم فعل(میخواهم) وجود دارد.

بیت چهارم. آینده‌ی بعد از رسیدن چه کسی؟ اگر حرف خوش بودن از دوری معشوق است باید فرم جمله اینگونه می‌بود(ویران نکن آینده ام را بعد از رسیدنت)
بیت آخر.این بیت میتوانست بسیار بیت زیبایی باشد اما شاعر در قافیه کم آورده و کلمه مناسبی را از لحاظ معنایی انتخاب نکرده است. دمیدن . ارتباط ضعیفی با رنگ و چشم و شب دارد.
حتی اگر میگفت من دوست دارم در هوای تو پریدن را قابل قبول تر بود.
انچه که در کلیت آثار ارائه شده گفتنی ست مساله عدم استقبال شاعر از آشنایی زدایی‌هایی معنایی و زبانی ست . تا وقتی که آشنایی زدایی در شعر برایمان اصل نباشد نمیتوانیم حدود پرواز تخیل را گسترش دهیم و دچار تکرار یا بازگو کردن دیگران میشویم. شاعر وقتی که خویش را بازگو میکند در واقع آشنایی زدایی کرده زیرا ( خویش) هیچ شباهتی به دیگران ندارند. که اگر داشته باشد دیگر خویش نیست.

..


نقد، بهار خاموش

دقیق‌تر بنویسیم



عنوان مجموعه اشعار : بهار خاموش
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : بهارخاموش۱
دیوانه نیستم
که عشق ترت کنم
توی باغهای پر از کلاغ
بکارمت
ومیوه ات بدهم
دیوانه نیستم
به سبزی ات برگردم
وقتی نگاهت را
اینگونه پاییزم...
زیر پای تو خرد شدن،
از هر بهاری
تازه تر است
دیوانه نیستم
بخوانمت
وبه عشق برگردی
وقتی نیستی
و من هم
نیستم!

عنوان شعر دوم : بهار خاموش۲
اینگونه نگاهم کن
به خاطره هایت بریزم
و سربکشی
در گوشه ای از جهان
آرزوهایت را...
از پشت میز
صدای قدمهای زمان
ایمان بیاورد
به بودنمان
حتی وقتی که
مرده باشیم
در یک کلبه ی چوبی
بایستم به عشق
وبه تو
که خالی از من است

عنوان شعر سوم : بهار خاموش۳
من مشق های یک جهان بی رمقم
خسته وتنها
             اما در کنارت
مرا خط بزن
از هر چه برای تو نبود
از هر چه نوشت
وبه سمت هم
سرازیر نشدیم
به هیچ جایی...
که عشق،
به خود ببارد
ملایم تر اما طولانی
با ضربان های دوست داشتنت
 حتی اگر
چشمهایمان
دروغ باشد
و روزهایمان
غبارآلود و تلخ
حتی اگر
لب فرو ببندی
و فکر تو نیافتاده باشم
و تا صبح بیدار نشوم
اصلا فکر نکنی...
واصلا فکر نکنی

نقد این شعر از : ارمغان بهداروند

«آرزو حاجی‌خانی» در شعر به خودروایتی مشغول است و این روایت با برخورداری از وضعیتی ادبی مخاطب را به شناخت و دنبال کردن شاعر ترغیب می‌کند. کوشش شاعر رابطه‌آفرینی میان خرده‌روایت‌هایی هست که پیرامون شخصیت‌های شعرش شکل می‌گیرند و جزیره‌وار به یکدیگر وصل می‌شوند و نمایی تام از آن چه در مخیله‌ی شاعر می‌گذرد ارائه می‌دهند. شاید بهتر باشد برای روشن‌تر شدن موضوع به جای پرداختن به متن‌های حاجی‌خانی به تحلیل نمونه‌هایی برجسته از این وضعیت او را دعوت کنم تا عمیق‌تر به آن چه به‌درستی مرتکب شده است، مشرف شود». فروغ فرخزاد در شعر دلم برای باغچه می‌سوزد دنیایی را به تصویر می‌کشاند که شاید متعلق به زیست فردی او نباشد اما می‌تواند نمایی موشکافانه از زیست اجتماع پیرامون او باشد که کمتر در شعر هم‌نسلان او به این وضوح رمزگشایی شده باشد. ابتدا شاعر و مخاطبان ارجمند را به مرور بخش اول این متن دعوت می‌کنم.
«کسی به فکر گل‌ها نیست/ کسی به فکر ماهی‌ها نیست/ کسی نمی‌خواهد/ باور کند که باغچه دارد می‌میرد/ که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده‌است/ که ذهن باغچه دارد آرام آرام/ از خاطرات سبز تهی می‌شود/ و حس باغچه انگار/ چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده‌ست./ حیاط خانه‌ی ما تنهاست/ حیاط خانه‌ی ما/ در انتظار بارش یک ابر ناشناس/ خمیازه می‌کشد/ و حوض خانه‌ی ما خالیست/ ستاره‌های کوچک بی‌تجربه/ از ارتفاع درختان به خاک می‌افتند/ و از میان پنجره‌های پریده رنگ خانه‌ی ماهی‌ها/ شب‌ها صدای سرفه می‌آید/ حیاط خانه‌ی ما تنهاست...»
این شعر نیز هم چون شعر آرزو حاجی‌خانی با تک‌گویی شاعر (مونولوگ) اتفاق می‌افتد و انگار که شاعر در حال گفت‌وگوی با خویش و جامعه‌ی درون خویش است. اگر در شعر حاجی‌خانی گویی با آدم‌های خاکستری رنگی روبروییم که با طرح موقعیت‌هایی حسی هم‌چون «باغ»، «پاییز»، «کلبه‌ی چوبی» می‌کوشند فضای شاعرانه و هیجانی بیافریند اما در شعر فروغ شخصیت‌ها، شکل گرفته‌اند و بیشتر شبیه آدم‌های پیرامونی ما هستند. «غزال مرادی» در بررسی این وضعیت اشاره‌ی کارآیی دارد که بد نیست آن را در این میانه بگنجانم تا دقیق‌تر با موضوع مواجه شویم: «لایه‌های روایی این شعر پیوندهای عمیقی با ذهن مخاطب برقرار می‌کند. شخصیت‌پردازی در این شعر از قوت زیادی برخوردار است شاعر گاهی برای معنابخشی و انسجام بیشتر یک ساخت شعری، از روایت، بهره می‌گیرد و در این شعر، فروغ با طرح داستانی و ساخت کاراکترهای نمادین وضعیت اجتماع را به‌خوبی تصویر می‌کند. جالب‌تر که چنان در این کار موفق است نه تنها از شعر دور نمی‌افتد بلکه پیرنگ داستانی آن نیز ارتباط محکمی با خواننده برقرار می‌کند. به‌گونه‌ای که مخاطب می‌تواند با شخصیت‌های این شعر مانند یک داستان هم‌ذات‌پنداری کند و حتی در جاهایی به آنها عینیت می‌بخشد.»
اما در شعر حاجی‌خانی شخصیت‌ها اصطلاحاً درنیامده‌اند و مخاطب به اندازه‌ی شاعر با آن‌ها ارتباط برقرار نمی‌کند و آن‌ها را دریافت نمی‌کند. سوم شخصی که صرفاً می‌تواند معشوقه‌ی راوی باشد که چندان که باید به خوش‌احوالی راوی همت نداشته است. وجه ممیزه‌ی این متن با متن فروغ، شدت و بدعت تخیل خلاقه در متن‌های فروغ فرخزاد و فقدان آن در شعر حاجی‌خانی می‌باشد. حاجی‌خانی به در دسترس‌ترین تصاویر و تعبیرها اکتفا کرده است: وقتی نگاهت را/ این گونه پاییزم// صدای قدم‌زدن‌های زمان// که عشق،/ به خود ببارد/ ملایم‌تر اما طولانی/ با ضربان‌های دوست داشتنت... پیدا کردن ربط سالمی میان اجزای شعر کار دشواری است و یک کلیت معنایی با کیفیت هنری قابل وصول نیست.
با این همه شاعر بنا به تجربه‌های نوشتاری و بر اساس مطالعاتش توانسته است حداقل‌های شعری را در متن به وجود بیاورد اما هنوز تا رسیدن به مولفه‌های مهمی هم‌چون اقتصاد واژگانی، خلاقیت زبانی و لحن‌آفرینی در متن فاصله دارد و باید برای رسیدن به مقبولیت شعری بیشتر تلاش کند.


نقد، کاری به جز دلت

توامان تناسب و بی‌تناسبی



عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ۱
چشمم بروی قصه ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه ی عمرم شکسته شد

با اینکه می خورد غم دل، مهربانی ات
ازچشمهای غمزده ام، حیف! خسته شد

درآخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان ازاین همه زخمم گسسته شد

دور و برم به جز دل دیوانه ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی دار و دسته شد

شاید تو هم کنار من آسوده تر شدی
نوروز بی بهار تو، روزی خجسته شد

عنوان شعر دوم : ۲

دنبال می کردم تورا از پشت جالیزت
چیزی اگر می ریخت از آغوش زرخیزت...

چشمم به چشمان تو افتادآن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل انگیزت

با آرزوی دل سپردنهام خوش بودی
بی واهمه دل کنده بودی از همه چیزت

من را بغل می کردی از یک عصرپاییزی
من را بغل می کردی ازباران یکریزت

بی روسری می دیدی ام، دربین بازوهات
گم کرده بودی راه را از من به تب/ریزت

 بی رحمی ات هم عادت رزم آوران بوده
می کشتی ام اززخمه ی بیراه چنگیزت

با عشق رقصیدن تورا، ازدور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت

حتی خیال بوسه هایت ازلب ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ور ِ میزت...

بر پلکهایم رد لبهای تو جا مانده
خوابم گرفته ازهوای سوز پاییزت!      

عنوان شعر سوم : ۳
رفتی بچینی باز هم ریواس هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاسهایت را

عطر بهار از لای موهای تو می ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس هایت را

محدوده ی عشق تو را هر کس نمی فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس هایت را

بین من و تو، امتداد خط تنهایی ست
در کنج آغوشم بکش پس راس هایت را

من تخته نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس هایت را

رفتی و رد تیشه ات بر سینه ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس هایت را!

صد مهربانی را فقط یک زخم از دل بُرد
برباد داده این همه غم، پاس هایت را

حال و هوای خوب قلبم بر نمی گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...!
نقد این شعر از : ضیاءالدین خالقی
از سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی، 45 ساله، از استان مازندران، باسابقه‌ی شاعری بیش از پنج سال، سه غزل به‌ دستم رسیده به شماره های 1 و 2 و 3؛ غزل‌هایی بااحساس، با ابیاتی تازه و زیبا؛ اگرچه در این غزل‌ها به ابیاتی برمی‌خوریم که شعر را به سستی و ضعف می‌کشانند یا این‌که مفاهیم و تصاویر را به‌واسطه‌ی کلماتی نامناسب، خوب انتقال نمی‌دهند.
غزل 1 برخلاف دو غزل بعدی، کمتر امروزی و نوع بیان و فضای شعرش بیشتر در حال و هوای شاعرانی نظیر شهریار و رهی معیری و امثال آنان می‌گردد:
«چشمم به روی قصه‌ی عشق تو بسته شد
قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد
با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد
در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع دوم از بیت اول، شاعر می‌گوید: «قلبم شبیه شیشه‌ی عمرم شکسته شد»، در صورتی که دور از جان شاعر، هنوز شیشه‌ی عمر او نشکسته است. شاعر می‌خواسته «شکسته‌شدن دل را به شیشه تشبیه کند» اما بهتر بود این شیشه، شیشه‌ی عمر نمی‌بود. البته می‌شود گفت «قلبم مرد و شیشه‌ی عمرش شکست اما نمی‌توان گفت که «دلم شکست یا مرد به‌مانند شیشه‌ی عمر من»؛ چون هنوز شاعر وفات نیافته است. شاید اگر شاعر به‌جای «عمرم» می‌آورد «عمری»، تا حدی مفهوم توجیه می‌شد.
در ادامه، شاعر می‌گوید:
« با این‌که می‌خورد غم دل، مهربانی‌ات
از چشم‌های غمزده‌ام، حیف! خسته شد»
در صورتی که قاعده این است که «کسی که مهربان است و مهربانی‌اش غم دل یارش را می‌خورد، نمی‌تواند از چشم‌هایش خسته شود.» بنابراین، این دو مصراع با هم تناسبی ندارند. تضادی هم اگر قرار است در شعر صورت پذیرد، آن نیز قاعده و تمهیدات خودش را می‌طلبد، زیرا تضاد در این بیت، تضاد دور از ذهن است و از بی‌تناسبی می‌گوید.
بیت بعدی نیز ضعف تالیف دارد و سستی سطرها به‌واسطه‌ی نوع بیان خود را نشان می‌دهند:
«در آخرین دقایق رفتن، کمی بمان
قلب جهان از این همه زخمم گسسته شد.»
در مصراع نخست بیت بالا، نوعی سادگی و صمیمت است(هرچند مصراع و حرفش تکراری و مستعمل است) که شعار «قلب جهان... » را برنمی‌تابد. «زخمم» نیز به سستی مصراع کمک کرده است.
بیت ذیل زیبا و تازه است و اگر در یک غزل نسبتا داش مشتی‌ای قرار بگیرد که از جنس خودش باشد، طبعا زیباتر و موثرتر خواهد بود:
«دور و برم به‌جز دل دیوانه‌ات نبود
رفتی دلم بدون تو بی‌دار و دسته شد.»
بی‌رحمی مفهوم بیت آخر نیز با توجه به احساسی‌بودن غزل، اصلا مناسب نیست؛ زیرا «خجسته‌شدن روز بی‌بهار حضور یار، حتی یار بی‌وفا»، حرف عاشقان نیست و عاشقانه نیست.
اما غزل 2 که بیت اولش کمی گنگ است؛ زیرا «دنبال‌کردن یار در جالیز معنا دارد اما از پشت جالیزش چندان مفهوم نیست»؛ به‌خصوص اگر بعد از این دنبال‌کردن «چیزی اگر از آغوش زرخیز یار نسب معشوق شود» که در کل نامفهومش می‌کند:
«دنبال می‌کردم تو را از پشت جالیزت
چیزی اگر می‌ریخت از آغوش زرخیزتL...
برعکس بیت اول، بیت دوم در شاعرانگی خود هم مفهوم است و هم زیبا؛ چرا که شاعر تناسب‌ها و هارمونی و ساختار بیت را حفظ و رعایت کرده است:
«چشمم به چشمان تو افتاد آن غروبی که
دم کرده بودی چای با عطر دل‌انگیزت.»
«عطر چای را به عطر دل‌انگیز یار ربط دادن بسیار زیباست». ضمن این‌که روانی و سلاست زبان و بیان در این بیت به‌درستی و پیاده شده است.
بیت سوم هم در میانه‌ی شعر با شرحی از شرح‌های عاشقی، در تکمیل و استحکام غزل کوشیده است:
«با آرزوی دل سپردن‌هام خوش بودی
بی‌واهمه دل کنده بودی از همه چیزت.»
بیت چهارم هم بسیار روان و در انتقال عاطفه زیباست؛ اگرچه بهتراست به‌جای «از» مصراع اول «در» بگذارد. «در یک عصر پاییزی»
این مصراع: «من را بغل می‌کردی در یک عصرپاییزی» مصراعی عادی است اما وقتی در کنار شاعرانگی مصراع دوم خود قرار می‌گیرد، رنگ و بوی عاطفه آن نیز به این مصراع منتقل می‌شود و هر دو زیبا می‌شوند:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
با این‌که مصراع اول را اگر جداگانه و تنها و بی‌مصراع دومش بخوانی، چیزی جز یک حرف معمولی و عادی نیست. پس اگر می‌گوییم شاعران می‌توانند جادو کنند، یکی از آن مواقع، این‌گونه مواقع است:
«من را بغل می‌کردی از باران یکریزت.»
بیت ذیل هم اضافی است. زیرا تعبیری نامناسب را یدک می‌کشد. «مگر عادت رزم‌آوران بی‌رحمی است» ، آن هم در مقابل جنس لطیف؟» میدان جنگ برای رزم‌آوران طبعا میدان دیگری است و هرجا برایشان که میدان رزم نیست. در واقع شاعر می‌خواسته بگوید که «رزم‌آوران هرجا که می‌روند، خلق و خوی خود را با خود می‌برند.» که البته اگر این مفهوم و منظور را به شکل دیگر و بهتر و منطقی‌تری می‌گفت، شاید پذیرفتنی می‌شد:
«بی‌رحمی‌ات هم عادت رزم‌آوران بوده
می‌کشتی‌ام از زخمه‌ی بی‌راه چنگیزت.»
مصراع ذیل هم زیباست و نوع بیان و زبانش دلچسب و روان و پسندیده:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست.»
در کل، سه بیت پایانی هم تصاویرش تازه و بکر است، زبانش هم امروزی است و در هارمونی خود پیچیده شده است، و این‌ها همه سبب زیبایی است و زیبایی‌ساز است:
«با عشق رقصیدن تو را، از دور هم زیباست
نامهربان هستی ولی سخت است پرهیزت
حتی خیال بوسه‌هایت از لب‌ِ فنجان...
حتی خیال دیدن تو آن ورِ میزت...
بر پلک‌هایم رد لب‌های تو جا مانده
خوابم گرفته از هوای سوز پاییزت.
بیت‌های مشکل‌دار غزل سوم هم این‌هاست:
«رفتی بچینی باز هم ریواس‌هایت را
بفرست با یک جعبه از گیلاس‌هایت را
که کلمه‌ی «جعبه» مصراع را خراب و سست کرده. آمدن «ریواس» در بیت نخست نیز با این مفهوم عادی و در مقام قافیه، به سستی بیت بیشتر دامن می‌زند.
محدوده ی عشق تو را هر کس نمی ‌فهمد
میزان بکن با حس من مقیاس‌هایت را»
«میزان بکن» از فصاحت و روانی بیت تا حدی می‌کاهد.
«بین من و تو، امتداد خط تنهایی‌ست
در کنج آغوشم بکش پس راس‌هایت را»
اگرچه مصراع دوم مفهوم باشد و هم «در کنج هندسی بتوان راس کشید»، مشکل بیان این مفهوم است که سخت بیان شده و روانی در کارش نیست؛ خاصه باحضور بی‌جای «پس» که سخت در سستی بیان و زبان مصراع دوم دخالت دارد. هرچند مصراع اولش هم چندان روان نیست.
«من تخته‌نردی خسته از یک عالمه ای کاش...
یک شب بیایی تا بریزی تاس‌هایت را»
در بیت بالا نیز کلمه‌ی «عالمه» که یک کلمه محاوره‌ای است، جایز نیست که در یک شعر سراپا کتابی بیاید. مصراع دوم هم بیان سستی دارد.
در عوض، سه بیت آخر غزل 3 تازه و نو است؛ بیت‌هایی که بیان و زبان‌شان نیز استوار است:
«عطر بهار از لای موهای تو می‌ریزد
از کوچه بگذر تا ببویم یاس‌هایت را
رفتی و رد تیشه‌ات بر سینه‌ام جا ماند
برداشتند از من همه الماس‌هایت را
حال و هوای خوب قلبم برنمی‌گردد
حتی اگر برگردی و حتی هوایت را...»